گنجور

 
قاآنی

ز ما صد جان وز آن لب یک عبارت

ز ما صد دل وز آن مه یک اشارت

دلا از چشم خونخوارش‌ حذر کن

که بی‌رحمند ترکان وقت غارت

به خون دل بسازم از غم دوست

قناعت کرد باید در تجارت

چو سنگ سختم آتش در درونست

تنم را زان نمی سوزد حرارت

از آن رو بی ‌تو چشمم کس‌ نبیند

که نبود بی‌تو در چشمم بصارت

به شادی بگذرانم بعد از این عمر

که غم جانم نبیند از حقارت

پس از قتل پدر شیرویه دانست

که شیرین دست ندهد بی‌مرارت

اگر از قاب قو سینت بپرسند

بفرما زان دو ابرو یک اشارت

تبه شد حال دل قاآنی از اشک

ز جوش سیل ویران شد عمارت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

نپرسی حال یار دلفکارت

که هجران چون کند با روزگارت

ته که روز و شوان در یاد مویی

هزارت عاشق با مو چه کارت

سید حسن غزنوی

چو دولت رفت بر تخت امارت

مه تاجش پذیرفت استدارت

وزیری جست فحل و شهم و مقبل

که باشد در همه کارش مهارت

بسازد کار عقبی از کفایت

[...]

عطار

زهی روز قیامت روز بارت

خلایق سر به سر در انتظارت

گنه کاران بر جان خورده زنهار

همه جان بر کف اندر زینهارت

کجا پیغمبری دانی که آن روز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۴۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه