چه شیرین گفت خسرو این عبارت
که نبود وصل شیرین بیمرارت
سرم را در ره وصل تو دادم
که بیسرمایه صعب افتد تجارت
سزد گر زندهٔ جاوید مانم
که مرگ آمد ندیدم از حقارت
مرا تهدید کشتن چون کند دوست
به عمر جاودان بخشد بشارت
برون نه از دل سوزان من پای
که میترسم بسوزی از حرارت
که دارد فرصت خونخواری تو
که صدتن می کشی از یک اشارت
به زلف و خال و خط بردی دلم را
سپه را حکم فرمودی به غارت
مجو در گریه قاآنی صبوری
که نتوان کرد در دریا عمارت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و وابستگی عمیق شاعر به معشوقش اشاره دارد. شاعر در ابتدا بیان میکند که وصال محبوب بدون درد و رنج نمیباشد و او برای رسیدن به عشق خود تمام وجودش را فدای آن کرده است. شاعر به جاودانگی و زندگی پس از مرگ فکر میکند و از تهدیدات دوست نگران است. در ادامه به احساسات درونیاش اشاره میکند و میگوید که نمیتواند از عشق خود فرار کند، چرا که ممکن است معشوق او را بسوزاند. در نهایت، شاعر به زیباییهای محبوب اشاره میکند و میگوید که تمام این احساسات او را در وضعیت رنج و دستبرد عشق قرار داده است. در واقع، شاعر در جستجوی آرامش در دل عشق خود است، اما دردی عمیق را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: خسرو به زیبایی بیان کرده که نبودن وصل شیرین بدون درد و رنج است.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به تو همه چیزم را فدای عشق کردهام، زیرا بدون عشق، رسیدن به تو کار آسانی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر به زندگی جاویدان ادامه دهم، شایسته است که مرگ را نادیده بگیرم و از هیچ چیز خوار و کوچک نشوم.
هوش مصنوعی: دوست اگر مرا تهدید به کشتن کند، در واقع به من بشارت عمر جاودان را میدهد.
هوش مصنوعی: از دل سوزان من بیرون نرو، چون میترسم حرارت عشق تو را بسوزاند.
هوش مصنوعی: تو فرصتی داری برای کشتن و به راحتی میتوانی صد نفر را با یک اشاره از بین ببری.
هوش مصنوعی: با زلف و خال و خط خود دل مرا به تسخیر درآوردی و فرمان دادی تا قلبم را به تصرف درآوری.
هوش مصنوعی: در گریه و اندوه خود صبوری کن، زیرا نمیتوان در دل دریا خانهای بنا کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه هرگز ویس باشد دوستدارت
نه هرگز راستی جوید به کارت
نپرسی حال یار دلفکارت
که هجران چون کند با روزگارت
ته که روز و شوان در یاد مویی
هزارت عاشق با مو چه کارت
که ای کهبد به حق کردگارت
که ایمن کن مرا در زینهارت
چو دولت رفت بر تخت امارت
مه تاجش پذیرفت استدارت
وزیری جست فحل و شهم و مقبل
که باشد در همه کارش مهارت
بسازد کار عقبی از کفایت
[...]
زهی روز قیامت روز بارت
خلایق سر به سر در انتظارت
گنه کاران بر جان خورده زنهار
همه جان بر کف اندر زینهارت
کجا پیغمبری دانی که آن روز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.