گنجور

 
قاآنی

هرکس به هوای جان گرفتار

ما بی تو ز جان خویش بیزار

جا بی‌ تو کنم به خلد هیهات

دل بی‌تو نهم به عیش زنهار

جان بی‌تو به پیکرم بود تنگ

سر بی‌تو به گردنم بود بار

دلهای گشاده از غمت تنگ

جان‌های عزیز در رهت خوار

ابروی تو بر سرم کشد تیغ

مژگان تو بر دلم زند خار

ای تازه جوان که چون جوانی

رفتی و نیامدی دگربار

در سایهٔ زلف خط و خالت

مانند به شبروان عیار

در هند شنیده‌ام که طوطی

شکر شکنست و سرخ منقار

زانسان که خطت به سایهٔ زلف

پیرامن آن لب شکربار

زلفست فراز قدت آری

بر سرو بن آشیان کند مار

کویت به نگارخانه ماند

از حیرت طالبان دیدار

 
 
 
لبیبی

فدای آن قد و زلفش که گویی

فرو هشته است از شمشاد شمشار

آن طره مشکریز دلدار

کرده است مرا به غم گرفتار

انوری

گر بنده به خدمتت نیامد

زو منت بی شمار می‌دار

ور یک دو سه روز کرد تقصیر

در خدمت تو عبث مپندار

زیرا که تو کعبه جلالی

[...]

عطار

بردار صراحیی ز خمار

بربند به روی خرقه زنار

با دردکشان دردپیشه

بنشین و دمی مباش هشیار

یا پیش هوا به سجده درشو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
ظهیری سمرقندی

بر هر ذره ای که در جهانست

منت دارد هزار خروار

بی دفتر ملک او زمانه

از پشت شکم کند چو طومار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه