گنجور

 
قاآنی

تو ای نیلوفر بویا که خورشیدت دلیلستی

شب یلداستی مه را که بس تار و طویلستی

پناه گلشن رضوان و خلوت‌خانهٔ قدسی

شبستان ملک یا آشیان جبرئیلستی

گهی دور قمر را دود آتشگاه نمرودی

گهی بر گرد گل ریحان بستان خلیلستی

گهی در بر کف ‌موسی ترا گه طلعت یوسف

ز نیل سوده پیچان موج‌زن دریای نیلستی

گهی در آتش‌وگاهی میان طشت خون اندر

سیاه و سوخته مانا سیاووش قتیلستی

چو تر گردد بریزد مشک ‌از هم بس‌ شگفت آید

به قید عاشقان ای زلف تر زنجیر پیلستی

به خلد و سلسبیلش راه نبود مرد عاصی را

تو عاصی‌از چه‌ردر پابن خلد و سلسبیلشی

تو را در سایه طاووس بهشت ای سایهٔ طوبی

غلط‌گفتم‌که طوبی را به سر ظل ظلیلستی

شنیدستم که مار آید دلیل خلد شیطان را

سیه ماری به سوی خلد شیطان را دلیلستی

بجز از سایهٔ تو کی توان جستن عدیل تو

به‌روی یار خزم زی که بی‌یار و عدیلستی

مرا بر نیلیستی دیده شنجرفی به هجر اندر

تو را تا تودهٔ شنجرف اندر زیر نیلستی

قرامحمود یا خود شاملو ای طرهٔ جانان

سیه خیمه ترا اندر چه گلشن وز چه ایلستی

بیفشان خویش را تا گویمت تبت‌ کجا باشد

به‌خود بشکن بگویم تا به چینت چند میلستی

ز تیره ابر نوروزی همی بارد به لالستان

هرا دو دیده لالستان و تو ابر بخیلستی

به‌هرکس وعدهٔ فردوس اعلی از تو در طاعت

مگر خاک ره شاهنشه دین را وکیلستی

پناه دین حق نفس نبی مقصود حرف کن

علی کایینهٔ ذات خداوند جلیلستی