دلی مباد گرفتار عشق چون دل من
که هر دمش به سماک از سمک رود شیون
هر آنکه هست بدو دوستی کند دل او
خلاف من که به من دشمنی کند دل من
دلست این نه معاذالله آفتیست بزرگ
چو روزگار به صد رنج و محنت آبستن
دلست این نه علیالله مصیبتی است عظیم
کلید انده و باب بلا و فال فتن
دلست این نه عناییست کم بتافت عنان
دلست این نه بلاییست کم بکاست بدن
من و چنین دل دیوانهیی معاذالله
تفو به سیرت شیطان و خوی اهریمن
به هیچ عهد چنین دل نیافریده خدای
به هیچ قرن چنین دل نپروریده زمن
مهی نمانده که او را دلم نکرده سجود
بتی نبوده که او را دلم نگشته شمن
به هرکجا لب لعلی در اوگرفته قرار
به هرکجا سر زلفی در او گرفته وطن
گهی به بوی خطی گفته وصف سیسنبر
گهی به یاد رخی کرده مدح نسترون
کرا دلیست چنینگو بیا به من بنما
دلی که دیدنش اینست بایدش دیدن
دلی ندیدهام از هرچه در جهان بیزار
بجز شمایل سنگیندلان عهدشکن
دلی ندیدهام از صبح تا به شام دوان
چو سایه از پی خورشید چهرگان ختن
دل منست که گویی درم خریدهٔ اوست
هر آنچه در همه آفاق کلفتست و محن
دل منست که از بسکه صابرست و حمول
هنوز در عجبم کاو دلست یا آهن
دل منست که در شهر هرکجا قمریست
چو هاله حلقهزنان آیدش به پیرامن
دل منست که همچو شتر به رقص آید
به هرکجا که رود از حدیث عشق سخن
دل منست که بعد از هزار سال دگر
به بوی عشق بتان سر برآورد زکفن
دل منست که از خار خار عشق بتان
چو مرغ در قفس افتاده میطپد به بدن
دل منست که نشناسمش ز زلف بتان
ز بسکه در رخ او هست پیچ و تاب و شکن
دل منست که مانند غنچه تنگدلست
ز شوق طلعت گلچهرگان غنچهدهن
ندانما چهکنم با چنین دلی که مراست
که هم مقرب مرگست و هم معذب تن
مرا مشاورتی باید اندرین معنی
به رای مصلحتی را ز دوستان کهن
چه سختکار کز مشورت شود آسان
چه سست رایا کز مصلحت شود متقن
نخست پرسم از دوستان که دلتان را
چه حالتست و چه حیلت چه فطرتست و چه فن
به راه عشق و هوس هیچ میگذارد پای
به خط مهر بتان هیچ مینهد گردن
ز زلف لالهرخان هیچ میچرد سنبل
ز روی سروقدان هیچ میچند سوسن
اگر دل همه ماند بدین دلیکه مراست
که دیدن رخ خوبانشان بود دیدن
عبث عبث دل مسکین خود نیازارم
به جرم آنکه بهکوی بتانکند مسکن
عزیز دارمش آنسان که دیگران دارند
که منع عادت فطری بود خلاف فطن
به هر کجا که رود او شتابمش ز قفا
اگر به ساحت سقسین و گر به ملک دکن
به هر کجا که خرامد متابعت کنمش
اگر به خطهٔ خوارزم اگر به صُقع یمن
گرفتم آنکه بلاییست عشق روی بتان
بلا چو عام بود دلکشست و مستحسن
دل تمام جهان چون رخ نکو خواهد
دل منست که مایل شده به وجه حسن
وگر دل دگران را طبیعتی است دگر
پی نصیحت دل بر کمر زنم دامن
چه مایه پندکه از بند سودمندترست
که پند قاسر روحست و بند قابض تن
دل ار شنید نصیحت ز من چه بهتر ازین
که احتیاج نیفتد به قید و بند و شکن
وگر نصیحت نشنید و خیرگی آورد
کشانکشان برمش تا به بند شاه زمن
جهانگشای محمد شه آفتاب ملوک
که نور چهره او گشت سایه ذوالمن
به جود عالمبخش و به تیغ عالمگیر
به گرز سندان کوب و به برز خارهشکن
اگر به طرف چمن باد همتش بوزد
به جای لاله و گل لعل دردمد ز چمن
وگر فتد به دمن عکس روی دشمن او
به جای لاله همه کهربا دمد ز دمن
ز تیر جانشکرش بدسگال جان نبرد
گر از ستاره زره سازد از سپهر مجن
چو ابرگریهکند از سخای او دریا
چو رعد ناله کشد از عطای او معدن
به ساعد ملک از نعل خنگ او یاره
به تارک فلک از گرد جیش او گرزن
لهیب خنجر سوزان او به روز وغا
جهان به چشم عدوکرده چشمهٔ سوزن
ظفر بهگیسوی مفتول پر چمش مفتون
فلک ز حلقهٔ فتراک پر خمش آون
ز جود او که ازو ملک باغ بهرامج
ز تیغ او که ازو دشت کان بهرامن
به باد داده قضاگنجنامهٔ قارون
به آب شسته قدر بارنامهٔ قارن
گهی بگرید کلکش چو ابر در آذار
گهی بخندد تیغش چو برق در بهمن
همی بخندد ازان گریه جان اقلیدس
همی بگیرد ازین خنده روح رویینتن
ایا ز خوی تو ایام رشک باغ بهشت
ایا ز خلق تو آفاق داغ راغ ختن
اگر همال تو خواهد زمانهٔ جادو
وگر نظر تو جوید ستارهٔ ریمن
به مکر مینتوان بست باد در چنبر
به زرق مینتوان سود آب در هاون
هرآن زمینکه تو روزی درو نبرد کنی
نروید از گل او تا به حشر جز روین
هنر به عهد تو رایجترست از دینار
گهر ز جود تو ارزانترست از ارزن
سقر ز خلق نضیرت نظیر جنت عدن
شَبَه ز نطق نزیهت شبیه درّ عدن
به خدعه تا نتوان برد گرمی از آتش
به حیله تا نتوان برد چربی از روغن
همیشه دیدهٔ حاسد ز رشک تو دریا
هماره دامن سایل ز جود تو مخزن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عواطف و آلام دل شاعر در اثر عشق میپردازد. شاعر از دل خود گله میکند و آن را به عنوان منبع رنج و محنت معرفی میکند. او میگوید که دلش به عشق دلبسته است و دچار اضطراب و عذاب میشود. شاعر احساس میکند که دلش تحت تأثیر زیباییها و عشقهای دیگران است و هر جا برود، دلش او را دنبال میکند. او میخواهد بفهمد که آیا دل سایرین نیز چنین حالتی دارد یا نه، و به دنبال مشاورهای برای رهایی از این عشق غمانگیز است. در نهایت، او در مییابد که عشق و دلبستگیاش به زیباییها، اما همزمان منبع عذابش است و ناچار به تحمل این حالت شده است.
هوش مصنوعی: دل کسی را نخواهم که به عشقی مانند دل من گرفتار باشد، زیرا هر لحظهی آن پر از شور و فریاد است.
هوش مصنوعی: هر کسی که با او دوستی کند، دلش به سمت او مایل است، ولی من که با او دشمنی میکند، دل من نسبت به او خلاف این احساس است.
هوش مصنوعی: این دل من، معاذالله، آفتی بزرگ است؛ مثل روزگار که پر از رنج و درد و مشقت است.
هوش مصنوعی: دل، اینگونه نیست که به خداوند نسبت داده شود، بلکه در واقع دچار مصیبتی بزرگ است که کلید اندوه و دروازه بلا و نشانه فتن است.
هوش مصنوعی: قلب انسان است و نه فقط یک حالت خاص، زنجیر نگاه به دل دارد و این نه یک مصیبت است که کاهش یابد، بلکه نمادی از وجود اوست.
هوش مصنوعی: من و این دل دیوانهام، به خدا پناه میبرم، دور از خوی شیطان و صفات بدی که مثل اهریمن است.
هوش مصنوعی: خداوند هیچ قلبی را مانند دل من در هیچ زمان و دورهای نیافریده و پرورش نداده است.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر بیان میکند که در دلش دیگر هیچ چیزی وجود ندارد که نسبت به آن سجده کند و هیچ بت و معبودی نیست که دلش برای آن بیتابی کرده باشد. این نشاندهنده بیتفاوتی و خالی بودن دل او از احساسات و تمایلات دینی یا عاشقانه است.
هوش مصنوعی: هرجا که لبهای زیبای او آرام گرفته، و هرجا که موهایش سر و سامان یافته، همان جا برای من وطن است.
هوش مصنوعی: گاهی در وصف سیسنبر از بوی خطی یاد میکنم و گاهی در یاد رویی از نسترون، مدح او را میگویم.
هوش مصنوعی: هر کس که دلش چنین حالتی دارد، بیا و دلی را به من نشان بده که دیدنش به این صورت است، چرا که باید آن را دید.
هوش مصنوعی: دلی را نمیشناسم که از هر چیزی در دنیا بیزار باشد به جز از افرادی که دلهای سنگین و عهدشکن دارند.
هوش مصنوعی: دل هیچکس را از صبح تا شام ندیدهام که بهسرعت و بیوقفه مانند سایهای که دنبال آفتاب میدود، حرکت کند.
هوش مصنوعی: دل من به گونهای است که گویی تمام آنچه در دنیا وجود دارد را به او فروختهام. هر آنچه که در راه او دشواریها و مشکلات است، به چشم من ناچیز به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دل من به قدری صبور و تحمّلدار است که هنوز در حیرت هستم آیا این دل است یا آهن!
هوش مصنوعی: دل من در هر گوشه از شهر مانند قمری است که دور خود را با حلقهای از زیبایی احاطه کرده و به آرامی در حال پرواز و چرخش است.
هوش مصنوعی: دل من همچون شتری است که به هر جا میرود و در هر موقعیتی به رقص میآید، و این رقص نتیجهی سخن گفتن از عشق است.
هوش مصنوعی: دل من پس از مدتها و با گذشت زمان، دوباره به عشق و زیباییها زندگی بازمیگردد و از غم و اندوه رهایی مییابد.
هوش مصنوعی: دل من مانند پرندهای در قفس، در حالی که از عشق معشوقان به شدت ناله میکند و به شدت میلرزد، در عذاب و سرگردانی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: دل من نمیتواند عشق و زیبایی را جدا کند، زیرا آنچه در چهرهی او میبیند، به قدری پیچیده و جذاب است که هیچ زلف و زیبایی دیگری را نمیتوان با آن مقایسه کرد.
هوش مصنوعی: دل من مانند یک غنچه است که به خاطر زیبایی چهرهی گلها، بسیار تنگدلی میکند و به شدت احساس شوق و دلتنگی دارد.
هوش مصنوعی: نمیدانم با این دل چه کار کنم که هم نزدیک به مرگ است و هم عذابآور برای بدنم.
هوش مصنوعی: من به مشاورهای نیاز دارم در این موضوع، تا از نظر دوستان قدیمی و باتجربه، بهترین راهکار را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: کسی که با مشورت دست به کار میزند، کارش به آسانی پیش میرود و کسی که تنها بر اساس نظر خود عمل کند، کارش ممکن است با مشکلات بیشتری روبرو شود.
هوش مصنوعی: ابتدا از دوستان میپرسم که حال دلتان چگونه است، چه تدبیری در دل دارید، چه طبیعتی دارید و چه مهارتی را در خود پرورش دادهاید.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق و تمایلات، هیچ توجهی به شرایط ندارد و با افتخار وارد میشود، در حالی که به هیچ وجه از زیباییهای محبوبان عقبنشینی نمیکند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت ظاهری معشوق اشاره میکند. او میگوید که زلفهای زیبا و سیاه معشوق مثل لاله، بسیار دلفریب هستند و سنبل (گل خوشبو) از چهرههای زیبا و خوشقامت معشوق چیزی کم نمیآورد. در واقع، زیبایی این محبوب به قدری است که دیگر گلها و زیباییهای دیگر در مقابل آن به چشم نمیآیند.
هوش مصنوعی: اگر همه دلها به حال من بمانند، تنها به خاطر دلی که من دارم، چون دیدن چهره زیبای آنها برایم ارزشمند است.
هوش مصنوعی: دل بیگناه و بیدرد خود را آزرده نمیکنم، به خاطر اینکه فقط به خاطر زیباییهای محبوبان در کوی آنان زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: من او را عزیز و گرانقدر میدانم، به همان اندازه که دیگران عزیزان خود را میشناسند، زیرا این احساس طبیعی و فطری است و برخلاف طبیعت انسانی به نظر میرسد که آن را نداشته باشم.
هوش مصنوعی: هر کجا که او برود، من با سرعت دنبالش میروم؛ چه به سرزمین سقسین برود، چه به قلمرو دکن.
هوش مصنوعی: هر جا که برود، من هم دنبالش راه میروم؛ چه در سرزمین خوارزم باشد و چه در سرزمین یمن.
هوش مصنوعی: عشق زیباییهای چهره معشوقان را به من عطا کرده، اما در عین حال، این عشق برای دل من عذابی است که همه جا را پر کرده و خود دل را شاداب و جذاب کرده است.
هوش مصنوعی: دل تمام دنیا به زیباییهای نیکو و دلانگیز جذب میشود، اما دل من تنها به سوی چهرهی خوشایند عشق متمایل شده است.
هوش مصنوعی: اگر دلهای دیگران طبیعتی متفاوت دارند، من به خاطر نصیحت، عزم خود را جزم میکنم و دامن خود را جمع میکنم.
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که انسان از بندهایی رهایی یابد که خودشان سودمند هستند؟ چرا که پند و نصیحت در نهایت فقط به روح آسیب میزند، در حالی که بندهای جسمی به انسان کمکهای بیشتری میکنند.
هوش مصنوعی: اگر دل نصیحت مرا بشنود، چه خوب که نیازی به گرفتار شدن در زحمتها و محدودیتها نداشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر به نصیحت گوش ندهد و دچار رنج شود، او را به زور میآورم تا پیش شاه زمان من برسانم.
هوش مصنوعی: محمد، که حاکم و پیشوای جهانیان است، مانند خورشید بر ملوک میتابد و نور چهرهاش همچون سایهای بر ذوالمن درخشش دارد.
هوش مصنوعی: با لطف و generosity خداوندی که همه چیز را فراهم میکند و با قدرتی که میتواند همه چیز را شکست دهد، مانند کسی که با گرزی بر سندان میکوبد و برندهای که خارها را میشکند.
هوش مصنوعی: اگر نسیم امید در چمن وزیدن بگیرد، به جای گل و لاله، احساسات و دردهای عمیق در دل مینشیند.
هوش مصنوعی: اگر تصویر دشمنش در باغ بیفتد، به جای گلهای لاله، همهجا کهربا خواهد رویید.
هوش مصنوعی: اگر کسی از تیر جان او به زخمهایش دچار شود، نمیتواند جان خود را حفظ کند، حتی اگر از ستارهها زرهای بسازد تا از آسمان دفاع کند.
هوش مصنوعی: وقتی دریا از نیکیهای او به اشک میافتد، مانند ابری که میبارد، و چون رعد و برق به کیفر عطاهای او ناله میکند، معادن نیز از بخششهای او سر صدا میکنند.
هوش مصنوعی: این بیت به تمجید از زیبایی و شکوه ویژگیهای یک شخصیت یا موجود خاص میپردازد. شاعر با استفاده از تعبیرات تصویری، به مقایسه جذابیت و عظمت آن شخصیت با زیباییهای آسمان و زمین میپردازد. به طور کلی، این متن به توصیف قدرت و زیبایی میپردازد که نمادهای طبیعی و انسانی را در هم میآمیزد.
هوش مصنوعی: آتش و برندگی خنجر او در روز نبرد، چنان چشم دشمن را کور کرده که مانند سوزنی در آب است.
هوش مصنوعی: پیروزی با زیبایی موهای بافته شدهای که چشمانش در دام آسمان گرفتار شدهاند، از حلقهای که بر دندان دارد، سربرمیآورد.
هوش مصنوعی: از بخشندگی اوست که سرزمین بهرام رونق میگیرد و از قدرت اوست که دشتهای سراسر خالی جان میگیرند.
هوش مصنوعی: بزرگترین ثروت و نعمتهای دنیا، که به طرز غیرقابل تصوری جمعآوری شدهاند، در نهایت به فنا و زوال خواهند رفت و هیچ ارزشی نخواهند داشت. در مقایسه، ارزش و بهایی که برای عمل و کار نیک میگذاریم، همواره باقی و پایدار است.
هوش مصنوعی: گاه ممکن است که دلش بشکند و اشک بریزد مانند ابر در فصل پاییز، و گاه به حدی شاد و خندان میشود که تیغش درخشندگیای شبیه برق در زمستان دارد.
هوش مصنوعی: از گریه اقلیدس خنده میزند و روح قوی و نیرومندی از این خنده به دست میآورد.
هوش مصنوعی: آیا زیباییهای تو باعث حسادت به باغهای بهشت شده است، یا اینکه خلق و خوی تو در جهانی که در آن زندگی میکنیم، تشنگی و عطش را به یاد میآورد؟
هوش مصنوعی: اگر زمانه بخواهد تو را فریب دهد یا اگر ستارهای خاص از تو حمایت کند، باید به خودت و واقعیتها اعتماد کنی.
هوش مصنوعی: نمیتوان با فریب و نیرنگ، باد را در چنبر گرفت و همچنین نمیتوان با ترفندهای ناپسند، آب را در هاون به دست آورد. یعنی هیچگاه نمیتوان با حقه و دغل به خواستههای واقعی رسید.
هوش مصنوعی: هر زمینی که تو روزی در آن کار نکنی و زحمت نکشی، از گل و نعمت آن چیزی نخواهد رویید تا روز قیامت.
هوش مصنوعی: هنر در زمان تو بیشتر از پول و ثروت معروف است و بخشش تو به قدری زیاد است که از ارزن هم ارزانتر است.
هوش مصنوعی: سقر، جهنم، در برابر خلق تو مانند بهشت عدن به نظر میرسد و گفتار پاک و خالص تو همچون مرواریدهای بهشتی درخشان است.
هوش مصنوعی: با فریب و نیرنگ نمیتوان گرمای آتش را به دست آورد، همانطور که با ترفند نمیتوان چربی را از روغن جدا کرد.
هوش مصنوعی: همواره چشم حسود از زیبایی و رشک تو مانند دریا به تماشا نشسته است و همیشه دامن بخشش تو بهسان یک مخزن پر از نعمت و جود است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.