دوش مرا تافت نور عقل به روزن
گفتمش ای از تو جان تاری روشن
ایدک الله ای سروش سبکروح
کز توگرانجان من همارهٔ ریمن
وفقک الله ای کلیم گرانقدر
کز تو سبکسر مدام جادوی جوزن
تا چه شد آیا که بیانارهٔ ناری
طور سرایم شد از تو وادی ایمن
برخی راهت چه آورم به جز از جان
یا نه فدایی چه سازمت به جز از تن
گفت خوشامد مگو که ناخوشم آمد
مدح حسنشه سرای کز همه احسن
گفتمش آوخ دو هفته بیش که گشتست
مادر طبعم زکید چرخ سترون
رای رزینمکه رشک فکرت اهرون
تارتر آمد ز روی تیرهٔ اهرن
من به سخن اندرون که تازه جوانی
آمد و لختی سرم گرفت به دامن
سرو خرامی به جلوه آفت طوبی
لالهعذاری به چهره غارت گلشن
فتنهٔ جان از چه از دو نرگس فتان
رهزن دل از چه از دو طرهٔ رهزن
لوح جمالش به نقش لطف منقش
صفحهٔ خدش به خط حسن معنون
گفتا قاآنیا سرا چه سرودی
گفتمش ای نطق در ثنای تو الکن
عاجزم از مدح شاه و می نتوانم
کش بستایم همی به مهماامکن
گرچه زبانم بسی دراز ولیکن
منطقم از نطق عاری است چو سوسن
گفت منش میستایم از در یاری
رو که تو مردی سفیه هستی و کودن
پس در درج دهان گشود و بیان کرد
مطلع خورشید ساری از دل روشن
کای دل و دستت فنای قلزم و معدن
ای سر کان را به باد داده ز ایمن
از تو یکی جود و صد نوال ز دریا
از تو یکی بذل و صد عطیه ز مخزن
آتش جان فنا ز آب جهانسوز
صرصر خاک بلا ز عدل مبرهن
چرخ مکوکب گرت به درع نشاید
شایدت از بهر درع کیسهٔ ارزن
نعرهٔ کوست به گوش نغمهٔ ارغون
صیحهٔ سنجت به رزم نالهٔ ارغن
بالشت از برز نی به بالش اورنگ
نازشت ازگرز نی به مسند و گرزن
چون ببری شصت بر به تیر سبکروح
چون بزنی دس بر بهگرزگرن تن
روح تهمتن کند سپاس برادر
جان فرود آورد ستایش بیژن
تیغ تو را گر نهنگ خوانم شاید
کش بودی بحر دست راد تو مسکن
خاصه کزان روی بر به صورت داسست
تا کند از کشتهٔ روانها خرمن
تازهجوان در سخنکه چرخکهنسال
آمد و با من سرود کای گل گلشن
نغز نیایش ز من نیوش ازیراک
از همه من برترم به ویژه درین فن
کرد سپس مطلعی ادا که ز رشکش
مطلع خورشید تیره گشت چو گلخن
کای دلگور اژدها و خصم تو بهمن
مجلس تو چاه و بدسگال تو بیژن
تیغ تو و جان دشمن آتش و خاشاک
تیر تو و چشم خصم رشته و سوزن
رایحهٔ مشک چین و خلق تو حاشا
بعر بعیر ازکجا و غیرت لادن
روز وغا کز خروش شندف و ژوبین
خیزد از هر کرانه شورش و شیون
برق بگیری بهکفکه وهوه صارم
بادکشی زیر ران که هیهی توسن
آن چو نهنگی که بحر دستش ماوا
وین چه سپهری که سطح خاکش مأمن
مرگ ز بأست خزد به مخزن قارون
خصم ز بیمت چمد به دخمهٔ قارن
چرخ نیایشکنان که رو سوی من کرد
بخت ملک خیره به ابروی پر آژن
کاین چه ستایش که میکند فلکم هان
وین چه ثنا کم نمود کودک برزن
صفحه وکلکی بگیر درکف و بنگار
هرچه سرایم به مدح شاه جهان من
صفحهگرفتم به دست و خامئکی نغز
گوش و دلم سوی او و دیده به دامن
بخت ملک مطلعی سرودکه صد قرن
می نتوانم به صد زبانش ستودن
کایخرد و نیروی تو زال و تهمتن
پیکر و رایت سفندیار و پشوتن
ای تن تنین تنان به تیغ تو صد چاک
وی سر گردنکشان به دار تو آون
جان که نه قربان توست ننگ به پیکر
سر که نه در راه تست بار به گردن
شیر به چرم پلنگ یا تو به خفتان
کوه به دریای نیل یا تو به جوشن
تیغ تو در رزم یا که برق به نیسان
دست تو در بزم یا که ابر به بهمن
تیغ تو نشناختست خار ز خارا
تیر تو ناکرده فرق موم ز آهن
گو کم ریمن زند عدو که به نیرنگ
چرخ نگردد بهکامهٔ دل دشمن
باد نبنددکسی ز ریو به چنبر
آب نساید کسی ز رنگ به هاون
تیغ تو بران ز اصل خود به فسان نی
تیرگی شب به خویش نی به سکاهن
تا به ستایش روان ز ایزد داور
تا به نیایش زبان ز قادر ذوالمن
باد به روی زمین ز تیغ تو رویان
از چه ز خون عدوی جان تو روین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش و تمجید از ویژگیهای ارزشمند یک شخصیت برجسته پرداخته است. شاعر در قالب گفتگو با یک پیامآور، از روشنایی عقل و زیباییهای انسانی صحبت میکند و از چالشهای زندگی خود میگوید. با اشاره به نیکویی و قدرت شخصیت مورد نظر، او را همچون ستارهای درخشان توصیف میکند که در برابر مشکلات و خصمها ایستادگی کرده و شایستگیهایش را نشان میدهد. متن همچنین به قدرت شجاعت و دلاوری این شخصیت اشاره دارد و بر اهمیت وفاداری و ایثار در زندگی تأکید میکند. این اثر، بر زیباییهای انسانی و شخصیتهای بزرگ تأکید دارد و به ستایش از قهرمانان و نیکان میپردازد.
هوش مصنوعی: شب گذشته نوری از عقل به من تابید و به آن گفتم: ای روشنیبخش جان من، تو چقدر درخشان و واضحی.
هوش مصنوعی: ای فرشتهٔ سبکروح که از سوی تو، جان سنگین من همیشه راحت میشود.
هوش مصنوعی: خداوند تو را موفق کند، ای موسی بزرگوار، که همواره جادوگران جوزن در برابر تو ناتوان و سبکتر از همیشه هستند.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که بدون اینکه نخی از آتش در دست داشته باشم، به طور جادویی بتوانم از تو به سرزمین امنی برسم؟
هوش مصنوعی: برخی از دوستداران چه چیزی میتوانند برای تو بیاورند جز عشق و جانشان؟ و فدای تو شدن چه معنایی دارد جز از دست دادن جسم و جان خود؟
هوش مصنوعی: نپرس که خوشامد بگو، چون از شنیدن آن خوشحال نیستم. توصیف زیبایی او را بگو که از همه زیباتر است.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای وای! تنها دو هفته است که مادر طبیعت من دچار تغییرات شده و نازا شده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فکر و اندیشهی من به قدری زیبا و با ارزش است که باعث حسادت دیگران میشود. این احساس حسرت و نگاه ناخوشایند آنها نسبت به من به خاطر زیبایی و درخشانی اندیشهام است.
هوش مصنوعی: به تازگی جوانی به سخن درآمد و لحظهای با خودم مشغول شدم.
هوش مصنوعی: سرو زیبایی به ناز و جذابیت در کنار درخت طوبی ایستاده و لالهعذاری با چهرهای دلفریب، گلهای باغ را به چنگ آورده است.
هوش مصنوعی: عشق و جذابیت این دو چشم زیبا چه دلی را به درد میآورد و این دو موهای فریبنده چه بلایی بر سر دلها میآورد.
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند یک تابلو است که با مهربانی و لطف تزیین شده و آثارش به صورت زیبایی در حال نگارش است.
هوش مصنوعی: گفت: ای سرایندگان، چه موسیقیای در اینجا وجود دارد؟ به او گفتم: زبانم در ستایش تو ناتوان است.
هوش مصنوعی: من از ستایش پادشاه ناتوانم و نمیتوانم در وصف می هم چیزی بگویم، پس بهتر است در این مهمانی سکوت کنم.
هوش مصنوعی: اگرچه سخنانم بسیار زیاد است، اما منطقی در آنها وجود ندارد، مانند گل سوسن که زیباییاش در سکوت است.
هوش مصنوعی: من شخصیت تو را تحسین میکنم، اما ای دوست، تو انسانی احمق و نادان هستی.
هوش مصنوعی: او در آغاز صحبت کرد و بیان کرد که نور خورشید از دل روشنی میتابد.
هوش مصنوعی: ای دل و دست تو در مسیری گم شدهاند که به عمق دریا و معادن رفتهاند و مگر میشود که این سرزمین پر از خطر را به باد بدهی و از آن بیخطر بگذر!
هوش مصنوعی: از تو یک نوع سخاوت و بخشش مانند دریایی است، و از تو یک نوع نیکوکاری و هدیه به اندازهای بیشمار و ارزشمند است که از گنجینهای غنی برمیخیزد.
هوش مصنوعی: آتش جان فانی از آب دریا به شدت میسوزد، و گزندهای سخت زندگی از عدل و انصاف روشن میشود.
هوش مصنوعی: اگر ستارهی چرخندهی دنیا به تو خوش نیاید، شاید به خاطر آن باشد که کیسهات خالی و پر از ارزن است.
هوش مصنوعی: آوای زنگ نالهٔ طبل و صدای ساز به شدت در هم میآمیزند و هر کدام به نوعی در دل جنگ و نبرد طنینانداز میشوند. صدای نعره و فریاد در کنار نغمهٔ موسیقی، نشاندهندهٔ شور و هیجان مبارزه است.
هوش مصنوعی: بالشت از نی ساخته شده است و من به آن تکیه میزنم، اما تو از جنس نرم و لطیفی به نام اورنگ آرامش میجویی. بر خلاف من که بر صندلی سختی نشستهام، تو در راحتی و نرمی قرار داری.
هوش مصنوعی: وقتی که تو با تیر خودت به سرعت و دقت حمله میکنی، به مانند یک ببر میشوی و وقتی به دشمن ضربه میزنی، آنقدر قوی هستی که به او آسیب میزنی.
هوش مصنوعی: برادر جان، روح تهمتن (رستم) به فرود (فرزندش) سپاس و تحسین میکند و به بیژن (شخصیتی دیگر) نیز ستایش میگوید.
هوش مصنوعی: اگر تیزبینی تو را مانند نهنگ بخوانم، شاید بتوانی در عمق دریا به راحتی شنا کنی، همانطور که دست راستت کارش را به خوبی انجام میدهد.
هوش مصنوعی: ویژه کسانی که سر و صورتشان به شکل داس درآمده، تا از جانهای پرشور، خرمن حوادث را درو کنند.
هوش مصنوعی: یک جوان تازهکار در گفتگو با من گفت که زمان قدیم هم به یاد من میآورد و مانند گلی در باغ، با من همنوا شد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شایستگی و هنر من در نیایش و دعا از دیگران بالاتر است. به خصوص در این زمینه خاص، من بهترین هستم و از همه برترم.
هوش مصنوعی: سپس او شعری را بیان کرد که به خاطر حسادتش، نور خورشید به تاریکی گرایید، مانند گلخانهای که در سایه قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: آه دلدردهات، مانند اژدهایی کینهتوز است و دشمن تو، مانند بهمن، در حال برایت مشکلساز میشود. در جمع و مجالست تو، جایی تار و درخشان، مثل چاه، وجود دارد و شخصی با نیتهای بد، مانند بیژن، در کنار توست.
هوش مصنوعی: تیغ تو همچون آتش و خاشاک است که میتواند جان دشمن را بسوزاند، و تیر تو در چشم خصم همچون رشتهای نازک و سوزن است که میتواند به راحتی او راهدف قرار دهد.
هوش مصنوعی: عطر مشک از کجا و صفای چهرهٔ تو از کجا، و غیرت لادن هم در چه حال است!
هوش مصنوعی: در روز نبرد، از صدای شمشیر و نیزه، از هر سوی، شور و هیاهو به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: اگر نور برقزنی به دستت بیاید، شعف و حیرت را نشان میدهد. بادی قوی، چون بادکش، زیر زین میوزد و تو را به وجد میآورد.
هوش مصنوعی: آن مانند نهنگی است که در دریا آرام میگیرد و این چه آسمانی است که زمین را محل امن خود قرار داده است.
هوش مصنوعی: مرگ از درخواست و تملک برخوردار نیست، او مانند خزانهٔ قارون خود را پنهان کرده و دشمنی که با بروز ترس و اضطراب همراه است، به دنیای پنهان و تاریک میرود.
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ زمان به سوی من حرکت کرد، بخت و اقبال، مانند ملکی که حیران شده باشد، به ابروی خوشم ظاهر شد.
هوش مصنوعی: این ستایشی که آسمان از ما میکند، چه چیزی است و این تحسینی که کودک در خیابان از ما میکند، چه اندازه کم است.
هوش مصنوعی: صفحهای بردار و در دست بگیر و هرچه دربارهی ستایش و شگفتیهای پادشاه عالم مینویسم، بر روی آن بنویس.
هوش مصنوعی: صفحهای در دستم گرفتم و گوشم به صدای زیبا و دلنشینش آرامش یافته است و چشمانم به دامنش خیره شده است.
هوش مصنوعی: خوشبختی و زیباییهای زندگی مثل یک سرودی هستند که نمیتوان به سادگی و به اندازه کافی از آنها تعریف و تمجید کرد، حتی اگر سالها دربارهشان صحبت کنیم.
هوش مصنوعی: ای خرد و نیروی تو، مانند زال و تهمتن است، و پرچم تو همانند پرچم سفندیار و پشوتن میباشد.
هوش مصنوعی: ای تن تو مانند تنین (موجودی افسانهای) است که به خاطر تیغ تو، بدنش صد زخم دارد و سر گردنکشان (سرنوشتسازان) به دار (دار زدن) تو آویخته است.
هوش مصنوعی: اگر جان من به تو قربانی شود، به این جسم بیارزش که در راه تو نیست، هرگز ننگ نمیبرم.
هوش مصنوعی: شیر به پوست پلنگ یا تو به زره کوه مثل دریای نیل یا تو به زره دیگر.
هوش مصنوعی: تیغ تو در میدان جنگ مانند برقی در روز نیسان درخشنده است و دستانت در مجالس شادی مثل ابری در بهمن زیبا و دلربا هستند.
هوش مصنوعی: تیغ تو مثل یک خار نمیتواند به قوت و اثر خود برسد و تیر تو قادر نیست فرق بین موم و آهن را تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: هرچند دشمن تلاش کند با نیرنگ و فریب، موفق به آسیب رساندن به خواستههای دل ما نخواهد شد.
هوش مصنوعی: چنانچه کسی به رود برود، باد نمیتواند او را به چنبر آب برساند و کسی هم نمیتواند رنگ را در هاون بسازد.
هوش مصنوعی: تیغ تو به شدت و تیزی از خودِ واقعیات سرچشمه میگیرد، همانطور که تیرگی شب به ذاتش مربوط میشود و نمیتواند از آن جدا شود.
هوش مصنوعی: برای به ستایش گرفتن روان خود از خدای دادگر و برای نیایش و دعا کردن با زبان خود به سوی خداوند توانا و صاحب قدرت.
هوش مصنوعی: باد بر روی زمین از تیغ تو جاری است، پس چرا جان تو از خون دشمنان میجوشد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خود غم دندان به که توانم گفتن؟
زرین گشتم برون سیمین دندان
سوسن داری شکفته برمه روشن
بر مه روشن شکفته داری سوسن
ماهی گر ماه درقه دارد و شمشیر
سروی گر سرو درع پوشد و جوشن
سوزن سیمین شده ست و سوزن زرین
[...]
دیر بماندم در این سرای کهن من
تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن
خسته ازانم که شست سال فزون است
تا به شبانروزها همی بروم من
ای به شبان خفته ظن مبر که بیاسود
[...]
سرو قبا پوش من قباش بگردان
ای شده اسرار غیب پیش تو روشن
باز ز سیصد بگیر شست و نگه دار
تا شودت نام آن نگار معین
از تو کجا چاک نیست سینه به ناخن
تا بنویسم بحشر شرح تغابن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.