گنجور

 
قاآنی

شه قبای خ‌ریشتن بخشد به صاحب اختیار

و او قبای خود به من بخشد ز لطف بیشمار

شه گر او را جامه بخشد او مرا نبود عجب

من غلام خاص اویم او غلام شهریار

اوکند خدمت به خسرو من کنم مدحت براو

او ملک را جان‌نثار آمد من او را جان نثار

شه قبای خویشتن بخشد بدو زیراکه او

نهرهای آب جاری‌ کرده است از هر کنار

او قبای خود به من بخشد که منهم‌ کرده‌ام

جاری از دریای طبع خویش شعر آبدار

آبروی هردو را آبست فرق اینست و بس

کاب من در نطق جاری آب او در جویبار

آب او لب تشنه را سیراب سازد واب من

تشنه‌تر سازد به خود آن را که بیند هوشیار

بوی آب نهر او از سنبل تر در چمن

بوی آب شعر من از سنبل زلف نگار

آب نهر او همی غلطان دود در پای‌ گل

آب شعر من همی غلطان دود در روی یار

آب شعر من فزاید در بهار روی دوست

آب نهر او فزون گردد به فصل نوبهار

او در انهار آورد آبی چو زمزم با صفا

من ز اشعار آ‌ورم آبی چو کوثر خوشگوار

او ز سی فرسنگی آب آرد به تخت پادشه

من به صد فرهنگ آب آرم به عون ‌کردگار

آب من از مشک زلف دلبران باید بخور

آب او از تاب مهر آسمان‌ گردد بخار

جویبار آب شعر من دواتست و قلم

جویبار آب نهر او جبالست و قفار

زنده ماند ز آب نهر او روان جانور

تازه‌ گردد ز آب شعر من روان هوشیار

باغهای شهر را از آب نهر او ثمر

باغهای فضل را از آب شعر من ثمر

ز آب نهر او دمد در بوستان ریحان و گل

زآب شعر من به طبع دوستان حلم و وقار

او ز آب نهر پادشه جست آبرو

من ز آب شعر جستم در بروی اعتبار

او ز آب نهر آند بر امیران مفتخر

من ز آب شعر دارم بر ادیبان افتخار

شعر من چو‌ن صیت او ساری بود اندر جهان

حکم‌او چون شعر من جاری بود در روزگار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر

جامه‌ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر

طرفه باشد مشک پیوسته به آتش ماه و سال

و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه‌تر

چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه‌هاش

[...]

فرخی سیستانی

بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر

ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر

گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح

گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر

هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر

نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر

اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد

جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟

خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته

[...]

ازرقی هروی

ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر

دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر

ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست

باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر

ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست

[...]

ابوعلی عثمانی

مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ

لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ

قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ

فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه