گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

نه چندانم ضعیف از دوری خورشید رخساری

که تاب آرم گر افتد سایه بر من ز دیواری

فکنده در گمان ضعف تنم باریک بینان را

که در پیراهنم شخصیست یا از پیرهن تاری

خبر از سوز پنهانم کسی دارد که همچون من

بود در سینه اش داغی ز درد لاله رخساری

من و وصل تو این طالع کجا دارم زهی دولت

میسر گر شود گاهی مرا از دور دیداری

چنان در ناله کردن شهرتی دارم که اهل درد

ز من گویند از هر جا برآید ناله زاری

تو جز بر من نکردی جور من مردم ازین شادی

که در عالم نخواهی داشتن جز من گرفتاری

چه می پرسی فضولی کیست در راه وفا آخر

پریشان گشته سودایی رسوای بازاری