گنجور

 
فضولی

دلم از عشق تو رسوای جهانست امروز

غم پنهان دلم بر تو عیانست امروز

روزگار من اگر گشت سیه نیست عجب

آفتاب رخت از دیده نهانست امروز

مدتی خون دلم داشت اقامت در چشم

پی آن سرو سفر کرده روانست امروز

دیده بودم خم گیسوی تو امشب در خواب

این که دارم دل آشفته ازانست امروز

دوش دل گوشه چشمی ز تو در یافته بود

بهمان گوشه چشمی نگرانست امروز

ز می و مغبچه یارب چه طرب یافته است

که دلم معتکف دیر مغانست امروز

دوش کردند سکان منع فضولی ز درت

سبب اینست که با آه و فغانست امروز

 
 
 
جهان ملک خاتون

دلبرا بر سر کوی تو فغانست امروز

آتشم از غم تو در دل و جانست امروز

آتشی کز غم مهر تو مرا در جان بود

بر دو رخسار چو ماه تو عیانست امروز

آنکه دوشم به کنایت سخنی می گفتی

[...]

وحشی بافقی

دوش پر عربده‌ای بود و نه آنست امروز

نگهش قاصد سد لطف نهانست امروز

حسنش آنست ولی خود نه همانست بلی

بودی آفت دل ، راحت جانست امروز

روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه