گنجور

 
فضولی

خاک شد جسم و غمت مونس جانست هنوز

سوخت دل جان به جمالت نگرانست هنوز

حسنت از زینت خط رنگ دگر یافت ولی

در دل ما غم عشق تو همانست هنوز

اثری در دل پر سوز ز خونابه نماند

چشم بر یاد تو خونابه فشانست هنوز

بی نشان گشت تن خاکیم از ضعف ولی

هدف ناوک آن سرو روانست هنوز

غم مرا سوخت منه پای بخاکستر من

که درو آتش صد درد نهانست هنوز

نقش شیرین بشد از لوح مزار فرهاد

ذکر لعل تو مرا ورد زبانست هنوز

ز فضولی روش دین مطلب ای ناصح

که اثیر الم عشق بتانست هنوز

 
 
 
جهان ملک خاتون

بار عشق تو مرا بر دل و جانست هنوز

مهر روی تو بدان مهر و نشانست هنوز

سرّ عشقست که نکردیم ملا در همه عمر

در درون دل غمدیده نهانست هنوز

گرچه یاد از من دلخسته نیاری هرگز

[...]

صغیر اصفهانی

پیر گشتیم و دل از عشق جوانست هنوز

دیده بر طلعت خوبان نگرانست هنوز

پایم از اشک روان در گل و چون سایه روان

دلم اندر پی آن سرو روانست هنوز

ترک چشمش بهوا داری ابرو و مژه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه