دارم از غیبت مهدی گله چندان که مپرس
که چنان زو شدهام بیسرومان که مپرس
کار تقوی و صلاح و ورع و طاعت و علم
آنقدر روی نهاده است به نقصان که مپرس
جاهل و سفله و بیدین همه غالب شدهاند
اهل ایمان و خرد گشته بدانسان که مپرس
من به این دانش ناقص که به خود پندارم
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
گوشهگیری و سلامت هوسم بود ولی
آنچنان رونق دینم شده فتّان که مپرس
گفتگوهاست ز رشک و حسد این مردم را
هر کسی را غرضی این که مگو آن که مپرس
سبب غیبت مهدی ز خرد جستم گفت
فیض این قصه دراز است به قرآن که مپرس!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر از غیبت مهدی (عج) بسیار ناراحت و گلهمند است و وضعیت مردم را نگرانکننده میبیند. او میگوید که تقوای مردم کاهش یافته و افراد ناآگاه و بیدین بر جامعه مسلط شدهاند. نویسنده با دانش ناقص خود احساس نارضایتی میکند و از دردسرهای ناشی از نادانی دیگران رنج میبرد. همچنین به اینکه گوشهگیری و آرامش را دوست دارد ولی اوضاع دین بسیار آشفته است، اشاره میکند. در این میانسای، او از گفتگوهای حسودانه و نیتهای پلید مردم شکایت دارد و به طولانی بودن داستان غیبت مهدی و ارتباط آن با قرآن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: من از دوری مهدی خیلی ناراحتم، به حدی که نیازی نیست از جزئیات آن بپرسی، زیرا حالتی دارم که هیچکس نمیتواند تصور کند.
هوش مصنوعی: تقوا، صلاح، ورع، طاعت و علم به قدری کاهش یافتهاند و وضع آنها به صورت فاجعهآمیزی درآمده است که نیازی به پرسش دربارهی آن نیست.
هوش مصنوعی: افراد نادان، پست و بیدین بر مردم باایمان و خردمند غلبه یافتهاند، بهطوریکه وضع آنها ووضع اجتماعیشان قابل توصیف نیست.
هوش مصنوعی: من به خاطر دانش کمی که دارم، زحمت میکشم و از کسانی که نادان هستند، چیزی نمیپرسم.
هوش مصنوعی: میخواستم در کنار آرامش و دوری از مردم به زندگیام ادامه دهم، اما حالا به قدری به جذبه دین و اعتقاداتم مشغول شدهام که نمیتوانی تصور کنی.
هوش مصنوعی: این مردم به خاطر حسد و رقابت با یکدیگر گفتگو میکنند. هر کس بهرهبرداری خاص خود را دارد و بهتر است که در این مسائل چیزی نگویم و نپرسید.
هوش مصنوعی: علت غیبت مهدی را از خرد پرسیدم، اما فیض گفت که این موضوع طولانی است و بهتر است از قرآن نپرسی!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم از محنت ایام بدانسان که مپرس
و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس
وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم
بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس
من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان
[...]
آن چنانم زغم عشق تو حیران که مپرس
واله و شیفته و خسته ی هجران که مپرس
سر و سامان ز غم عشق تو دادم بر باد
تو چنان فارغ ازین بی سر و سامان که مپرس
مشکل آنست که او فارغ از احوال منست
[...]
دارم از زلفِ سیاهش گِلِه چندان که مَپُرس
که چُنان ز او شدهام بی سر و سامان که مَپُرس
کَس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد
که چُنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پِی نیست
[...]
دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس
دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس
شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس
هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار
[...]
خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس
شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم
لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس
روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.