گنجور

 
فیض کاشانی

هان مژده ای بیار صبا از دیار دوست

تا در طلب دلم شود امیدوار دوست

کحل جواهری به من آر ای نسیم صبح

زان خاک نیک‏بخت که شد رهگذار دوست

یا نامه‏ای بیار که تعویذ جان کنم

یا جان کنم نثار خط مشک‏بار دوست

خواهم ز حق که از مدد بخت کارساز

بر حسب آرزو شودم کار و بار دوست

مائیم و آستان نبی و علی و آل

جانها به کف گرفته برای نثار دوست

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند

ما و چراغ و چشم و ره انتظار دوست

افلاک را برای امام آفریده‏اند

در گردشند برحسب اختیار دوست‏

دشمن اگر به رفض زند طعنه فیض را

منت خدای را که نیم شرمسار دوست

 
 
 
حافظ

آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست

آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست

خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار

خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست

دل دادمش به مژده و خِجلَت همی‌برم

[...]

ابن حسام خوسفی

دیدم نبشته از قلم مشکبار دوست

خطی سیه چو سنبل تر بر غذار دوست

بر صفحه حریر کشیده به مشک ناب

حرفی ز نوک خامه عنبر نگار دوست

صد جان من فدای تو پیک خجسته پی

[...]

عرفی

جز در پناه وصل و دل استوار دوست

کس عافیت گمان نبرد در دیار دوست

قاتل چنان خوش است که بی رحم تر شود

از التماس دشمن و از اعبتار دوست

صد تن شهید شهرت و یک تن شهید عشق

[...]

فیض کاشانی

زار و نزار و خسته ام و بی قرار دوست

از من ای صبا ببر خبری تا دیار دوست

گو یاد کن زحال جگر خستگان هجر

آنشب که هست روز و شب اندر کنار دوست

کی در خور غمست و فراق آنکه سالها

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
فیاض لاهیجی

درمانده دل به کار من و من به کار دوست

دل شرمسار من شد و من شرمسار دوست

در گریه اختیار ندارم که داده است

عشقم زمام دل به کف اختیار دوست

من بیقرار لطفم و دل بیقرار ناز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه