گنجور

 
ابن حسام خوسفی

دیدم نبشته از قلم مشکبار دوست

خطی سیه چو سنبل تر بر غذار دوست

بر صفحه حریر کشیده به مشک ناب

حرفی ز نوک خامه عنبر نگار دوست

صد جان من فدای تو پیک خجسته پی

کآورده ای به من خبری از دیار دوست

خوش باد وقت باد سحرگه که دم به دم

مشکین کند مشام ز بوی نثار دوست

چشم رمد رسیده من روشنی گرفت

زان توتیا که می رسد از رهگذار دوست

روی نیاز ما و در بی نیاز دوست

چشم امید ما و نثار غبار دوست

بلبل به انتظار که هنگام گل رسد

ابن حسام دلشده در انتظار دوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست

آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست

خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار

خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست

دل دادمش به مژده و خِجلَت همی‌برم

[...]

عرفی

جز در پناه وصل و دل استوار دوست

کس عافیت گمان نبرد در دیار دوست

قاتل چنان خوش است که بی رحم تر شود

از التماس دشمن و از اعبتار دوست

صد تن شهید شهرت و یک تن شهید عشق

[...]

فیض کاشانی

زار و نزار و خسته ام و بی قرار دوست

از من ای صبا ببر خبری تا دیار دوست

گو یاد کن زحال جگر خستگان هجر

آنشب که هست روز و شب اندر کنار دوست

کی در خور غمست و فراق آنکه سالها

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
فیاض لاهیجی

درمانده دل به کار من و من به کار دوست

دل شرمسار من شد و من شرمسار دوست

در گریه اختیار ندارم که داده است

عشقم زمام دل به کف اختیار دوست

من بیقرار لطفم و دل بیقرار ناز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه