شب تار است روز من بیا خورشید تابانم
روان سوز است سوز من بیا ای راحت جانم
بیا ای یار دیرینم بیا ای جان شیرینم
دمی بنشین ببالینم که جان بر پایت افشانم
ترا خواهم ترا خواهم بغیر از تو کرا خواهم
بغیر از تو چرا خواهم توئی جانم توئی جانم
ز شادی چون شوم خندان توئی پیدا در آن خنده
ز غم چون میکنم افغان توئی پنهان در افغانم
زنی در من گهی آتش کنی گاهی دلم را خوش
کدامین بهتر است از لطف یا قهرت نمیدانم
ز من پرسی که مرد دنییی ای فیض یا عقبی
نه مرد این نه مرد آن پریشانم پریشانم
گروهی عالم و عاقل گروهی غافل و جاهل
من دیوانهٔ بیدل نه با اینم نه با آنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر در اشاره به شب تار و درد و رنج روحی اش از معشوقش درخواست ملایمت و حضور میکند. او از یار دیرین و جان شیرینش میخواهد که بیاید و آرامش بخش دل او باشد. او تصریح میکند که جز او کسی را نمیخواهد و عشق او تمامی وجودش را پر کرده است. شاعر بین شادی و غم و تأثیر آنها بر دلش دچار سردرگمی است و احساس میکند که گاهی آتش عشق و گاهی خوشی در دلش شعلهور میشود. او خود را در این دنیای مادی و معنوی در اضطراب میبیند و بین عقل و جهل در حال رفت و آمد است. در نهایت، به انزوا و دیوانگیاش اشاره میکند و حس پریشانیاش را بیان میکند.
هوش مصنوعی: شب تاریک است و روز برای من به مانند خورشید روشنایی میآورد. احساسی که در وجودم دارم، سوزناک و گرم است. ای کسی که مایه آرامش جانم هستی، نزد من بیا.
هوش مصنوعی: ای دوست قدیمی، بیا و به نزد من بیا. ای جان عزیزم، کمی بنشین و آرام بگیر. من جانم را به پای تو نثار میکنم.
هوش مصنوعی: من تو را میخواهم و هیچکس دیگری را نمیخواهم. چرا باید کسی دیگر را بخواهم وقتی که تو جان منی؟
هوش مصنوعی: وقتی از شادی میخندم، تو را در آن خنده میبینم و وقتی از غم و اندوه ناله میکنم، تو را در آن ناله حس میکنم.
هوش مصنوعی: گاهی درونم را با آتش عشق خود میسوزانی و گاهی با رفتارهای خوبت دلم را شاد میکنی. نمیدانم کدام یک از محبت یا خشم تو برای من بهتر است.
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی که آیا مرد این دنیایی یا مرد آخرت، باید بگویم نه این هستم و نه آن. در واقع، من در گیجی و سردرگمی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تفاوتهای میان افراد اشاره میکند. او از یک سو به دانشمندان و آگاهان اشاره میکند و از سوی دیگر، به افرادی که نادان و بیخبر هستند. سپس خود را به عنوان کسی معرفی میکند که نه به این گروه عالم و عاقل مربوط است و نه به آن گروه غافل و نادان، بلکه به نوعی در دنیای دیگری قرار دارد و از این دستهها جداست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.