گنجور

 
فیض کاشانی

از آن ز صحبت یاران کشیده دامانم

که صحبت دیگری میکشد گریبانم

چو خلوتست دل ید در و دل آرامی

بپاسبانی دل در توقع آنم

ز دوست رنج پیاپی مرا بود خوشتر

ز راحتی که رسد از فلان و بهمانم

گذشت آنکه بصحبت نشاط رو می‌داد

کنون بمجلس صحبت به بیت‌الاحزانم

کجا شد آنکه بهنگام شعر میخواندم

چه شد نشاط رفیقان و کو رفیقانم

کجا شد آنکه بگردون فغان من میرفت

گره گره شده اکنون سینه افغانم

کجاست یار موافق رفیق روحانی

بلطف جمع کند خاطر پریشانم

یکیست یار من و نیست غیر او یاری

ولیک در طلبش چارهٔ نمیدانم

بسوی چاره نبردم رهی به بیداری

مگر به خواب به بینم که چیست درمانم

خیال دوست چنان میزند ره خوابم

که خواب مرگ گمان میشود که نتوانم

ز مرگ دم بدمم میرسد پیام خوشی

بگو بیا که روانرا بپاش افشانم

دل تو فیض اگر با تو صحبتی خواهد

بگو ز صحبت نامحرمان گریزانم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

هر آن جواهر کز روزگار بستانم

چرا دهم به خس و خار ار نه بستانم

به دست چپ بدهم آن گهر که در یک سال

بهای صد گهر از دست راست بستانم

چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم

[...]

سوزنی سمرقندی

ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم

مرا نداند از آن گونه کس که من دانم

به آشکار بدم در نهان ز بد بترم

خدای داند و من ز آشکار و پنهانم

تن من است چو سلطان معصیت‌فرمای

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بعهدهای گذشته امین من آن بود

که شعر خوانم بر آنکه سیم بستانم

بقحط‌سالی افتادم از هنرمندان

که گر بیان کنم آنرا بشرح نتوانم

اگر بیابم آنرا که شعر دریابد

[...]

مولانا

خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم

به خواب دوش که را دیده‌ام نمی‌دانم

ز خوشدلی و طرب در جهان نمی‌گنجم

ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم

درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی

[...]

سعدی

یکی یهود و مسلمان، نزاع می‌کردند

چنان که خنده گرفت از حدیثِ ایشانم

به طَیرَه گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من

درست نیست، خدایا، یهود میرانم

یهود گفت: به تورات می‌خورم سوگند!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه