گنجور

 
فیض کاشانی

در میکده دوش رند قلاش

میگفت به پاکباز اوباش

کز سرّ حقیقتم خبر ده

یک نکته بگو برمز یا فاش

گفتا سخن برهنه خواهی

بشنو تو ز عور مفلس لاش

جز ذات یگانه مجرد

کس نیست در اینسرا تو خوشباش

پیوسته موحد است خود را

پنهان شده لام و الف در الاش

هر کو فانی دروست باقیست

من مات من الهوی فقد عاش

این حرف اگر فقیه فهمد

شاباش زهی فقیه شاباش

چون فیض اگر شوی مجرّد

بس فیض که یابی از سخنهاش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

در بزم قلندران قلاش

بنشین و شراب نوش و خوش باش

تا ذوق می و خمار یابی

باید که شوی تو نیز قلاش

در صومعه چند خود پرستی؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

ای خواجه تو عاقلانه می‌باش

چون بی‌خبری ز شور اوباش

آن چهره که رشک فخر فقرست

با ناخن زشت خویش مخراش

آن بت به خیال درنگنجد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
ناصر بخارایی

ما رند و سبوکشیم و قلاش

بگرفته به سر سبوی می فاش

آشفتهٔ ساقیان سرمست

دیوانهٔ شاهدان جماش

در نقش بتان نشان توان یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه