گنجور

 
فیض کاشانی

یاد آن روز که از زلف گره وا می‌کرد

دو جهان بستهٔ آن جعد چلیپا می‌کرد

نظری سوی من خسته نهان می‌افکند

نگه حسرتم از دور تماشا می‌کرد

تیر مژگان به دم می‌زد و جانم به دعا

تبر دیگر به همان لحظه تمنا می‌کرد

هرچه می‌دید در این ملک به غارت می‌داد

هرچه می‌دید درین بادیه یغما می‌کرد

آتشی در دل و جان زان رخ تابان می‌زد

علم فتنه به پا زان قد رعنا می‌کرد

خویش را جمع و پریشانی دل‌ها می‌خواست

گاه بر زلف گره می‌زد و گه وا می‌کرد

گاه بر مملکت عقل شبیخون می‌زد

گاه تاراج دل و دین بعلالا می‌کرد

گاه جان و تنم او ز آتش حسرت می‌سوخت

از ره دیده گهم غرقهٔ دریا می‌کرد

گاه با من ز سر لطف دمی وا می‌شد

گه به زعم دل من قهر بر اعدا می‌کرد

غمزه و قهر و عتاب و گله و عشوه و ناز

بهر صید دلم اسباب مهیا می‌کرد

آتشی بود چو رخساره به می می‌افروخت

آفتی بود چو قصد صف دل‌ها می‌کرد

دل دیوانه گهی کعبه و گه بتکده بود

گاه می‌بست در فیض و گهی وا می‌کرد

عاقبت فیض چو تن داد درین بحر محیط

یافت آن گوهر معنی که تمنا می‌کرد

 
 
 
عبید زاکانی

دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می‌کرد

دلم آتشکده و دیده چو دریا می‌کرد

نقش رخسار تو پیرامن چشمم می‌گشت

صبر و هوش من دل‌سوخته یغما می‌کرد

شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم می‌سوخت

[...]

حافظ

سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد

وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد

مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش

[...]

جامی

دوش در حلقه زلف تو دلم جا می‌کرد

هردم از هر شکن آن گرهی وامی‌کرد

هر گره را که از آن حلقه گشادی می‌داد

پرتو دیگر از آن روی تماشا می‌کرد

چشمش از نور جمال تو جلایی می‌یافت

[...]

امیرعلیشیر نوایی

دل اگر میل سوی ساغر صهبا می‌کرد

بهر عکس رخ آن ساقی زیبا می‌کرد

آن چه روی است که چون عکس به می می‌انداخت

عکس خورشید در آب خضر افشا می‌کرد

همچو می مست و چو آن عکس همی‌شد بی‌خود

[...]

صائب تبریزی

آن که منع من مخمور ز صهبا می‌کرد

لب میگون ترا کاش تماشا می‌کرد

عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت

حسن آن روز که آیینه مصفا می‌کرد

دل پرخونم اگر آبله بیرون می‌داد

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه