غم کشت مرا ز دست غم داد
فریاد ز غم هزار فریاد
اجزای مرا ز هم فروریخت
غم داد مرا چو گرد بر باد
بنیاد مرا نهاد بر غم
آن روز که ساخت دست استاد
بنیاد منست بر غم و هم
غم میکندم ز بیخ و بنیاد
ای دوست بگو بغم که تا کی
بر جان اسیر خویش بیداد
نی نی نکنم شکایت از غم
ویرانه عشق از غم آباد
چون مایهٔ شادیست هر غم
گوهر شادی فدای غم باد
گر غم نبود کدام شادی
ویران باید که گردد آباد
از غم دارم هر آنچه دارم
ای غم بادا روان تو شاد
خوش باش ای فیض در گذار است
گر شادی و گر غمست چون باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و غم عمیق شاعر صحبت میکند. شاعر از غم به عنوان یک نیروی ویرانگر یاد میکند که زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده و او را به فریاد و ناله وامیدارد. او احساس میکند که بنیاد و اساس وجودش بر پایه غم است و از آن رهایی ندارد. با این حال، شاعر به نوعی به پذیرفتن غم و نقش آن در زندگی اشاره میکند و میگوید که غم نیز میتواند به شادی منجر شود. او از غم به عنوان قسمتی از وجود خود یاد میکند و به این نتیجه میرسد که بدون غم، شادی وجود نخواهد داشت. در نهایت، او آرزوی شادی برای غم و برای خود دارد و به قبول واقعیتهای زندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: غم مرا به شدت نابود کرد و از شدت درد و اندوه، فریاد زدم. این غم آنقدر زیاد بود که هزاران بار فریاد کشیدم.
هوش مصنوعی: غم و اندوه مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد و مانند گردی که در باد پراکنده میشود، اجزای وجودم را از هم پاشید.
هوش مصنوعی: من از روزی که استاد مرا خلق کرد، پایه و اساس وجودم را بر غم و اندوه گذاشت.
هوش مصنوعی: خلاصه کلام اینکه، وجود من بر پایه اندوه و غم است و حتی غم باعث میشود که من از ریشه و اساس خودم هم غمگینتر بشوم.
هوش مصنوعی: ای دوست، به من بگو تا کی باید به خاطر غم و اندوه، جانم تحت فشار و زجر باشد؟
هوش مصنوعی: هرگز از درد و رنج عشق ویران شکایت نمیکنم، چرا که از غم و اندوه قصر و آباد هم خبر دارم.
هوش مصنوعی: هر درد و غمی که وجود دارد، چون منبعی برای شادی است، باید به خاطر آن شادی را فدای غم کنیم.
هوش مصنوعی: اگر غم وجود نداشت، کدام خوشحالی میتوانست به زندگی رونق ببخشد؟
هوش مصنوعی: از درد و اندوهی که دارم، هرچه دارم تحت تأثیر آن است. ای غم، امیدوارم روح تو همیشه شاد باشد.
هوش مصنوعی: ای فیض، خوش باش! زیرا همه چیز در حال گذر است، چه شاد باشی و چه غمگین، مانند باد که دائم در حرکت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خاصه شاه شرق فریاد
چرخم بکشد همی ز بیداد
نابسته دری ز محنت من
صد در ز بلا و رنج بگشاد
بیمحنت نیستم زمانی
[...]
ای زلف تو همچو شاخ شمشاد
وی قد تو همچو سرو آزاد
هر چند مرا زهر دو رنج است
بااین همه تا بود چنین باد
اشک من و روی خویشتن بین
[...]
از بس که کشیدم از تو بیداد
از دست تو آمدم به فریاد
فریاد از آن کنم که آمد
بر من ز تو ای نگار بیداد
داد از دل پر طمع چه دارم
[...]
از عشوه روزگار فریاد
کو خود ز وفا نمی کند یاد
آباد بر آن کسی که او هست
از بندگی زمانه آزاد
بر عمر مساز تکیه چون هست
[...]
تا چند کنم ز مرگ فریاد
چون مرگ ازوست مرگ من باد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.