آن شوخ که داد دلبری داد
در فن ستمگریست استاد
بنیاد مرا بخواهد او کند
کرده است دگر ستیزه بنیاد
از جور و جفاش کی برم جان
و ز بیدادش کجا برم داد
از غمزهٔ کافرش صد افغان
و ز دست غمش هزار فریاد
یک لحظه نمیرود ز یادم
یک لحظه نمیکند مرا یاد
باد است بگوش او حدیثم
آندم که رساندش بدو باد
خرم چو شوم دلش غمین است
گردم چو غمین دلش شود شاد
گر جان خواهد فدا توان کرد
ور دل خواهد بجان توان داد
بیهوده بگرد عقل گشتم
عشقست که داد را دهد داد
مهر معشوق و آتش عشق
در سینه فیض تا ابد باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلبری محبوب به عنوان منبع درد و رنج سخن میگوید. او از ظلم و ستم معشوق رنج میبرد و نمیتواند از غم او فرار کند. این عشق برای او مانند بادی است که همیشه در گوشش میوزد و او را یاد محبوبش میاندازد. همچنین، شاعر به این نکته اشاره میکند که اگرچه ممکن است جانش را برای عشق فدای کند، اما در نهایت این عشق است که عدالت را به او میدهد و حتی در آتش عشق، فیض و خوشبختی را تا ابد مییابد.
هوش مصنوعی: آن بازیگوشی که دلبری و محبت را به خوبی میداند، در هنر ظلم و ستم نیز مهارت دارد.
هوش مصنوعی: مرا به خاطر اصول و ویژگیهایم خواسته است و این خواسته او باعث شده که دوباره با مشکلات و چالشها روبرو شوم.
هوش مصنوعی: از شدت ظلم و ستمش کجا میتوانم جان ببرم و از بیعدالتیاش به کجا شکایت کنم؟
هوش مصنوعی: به خاطر نگاهی که از او سرشار از بیاعتنایی است، صد ناله و از درد او هزار فریاد به راه افتاده است.
هوش مصنوعی: مدام در ذهن من حضور دارد و هیچگاه از یادم نمیرود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که گفتههایم را به گوش او میبرد، بادی میوزد که آن پیام را به او میرساند.
هوش مصنوعی: وقتی من خوشحال هستم، او ناراحت است و وقتی او ناراحت میشود، من هم ناراحت میشوم.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد جان خود را فدای دیگری کند، میتواند این کار را انجام دهد و اگر دلش بخواهد، میتواند جانش را نیز به خاطر عشق و محبت ببخشد.
هوش مصنوعی: عقل من به طور بیهوده به جستجو پرداخت، اما در نهایت متوجه شدم که عشق است که حق را به حقدار میرساند.
هوش مصنوعی: محبت معشوق و شعله عشق در دل انسان همیشه و تا ابد باقی بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خاصه شاه شرق فریاد
چرخم بکشد همی ز بیداد
نابسته دری ز محنت من
صد در ز بلا و رنج بگشاد
بیمحنت نیستم زمانی
[...]
ای زلف تو همچو شاخ شمشاد
وی قد تو همچو سرو آزاد
هر چند مرا زهر دو رنج است
بااین همه تا بود چنین باد
اشک من و روی خویشتن بین
[...]
از بس که کشیدم از تو بیداد
از دست تو آمدم به فریاد
فریاد از آن کنم که آمد
بر من ز تو ای نگار بیداد
داد از دل پر طمع چه دارم
[...]
از عشوه روزگار فریاد
کو خود ز وفا نمی کند یاد
آباد بر آن کسی که او هست
از بندگی زمانه آزاد
بر عمر مساز تکیه چون هست
[...]
تا چند کنم ز مرگ فریاد
چون مرگ ازوست مرگ من باد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.