سپیده چو از کوه سر برکشید
طلایه به پیش دهستان رسید
میان دو لشکر دو فرسنگ بود
همه ساز و آرایش جنگ بود
یکی ترک بد نام او بارمان
همی خفته را گفت بیدار مان
بیامد سپه را همی بنگرید
سراپردهٔ شاه نوذر بدید
بشد نزد سالار توران سپاه
نشان داد ازان لشکر و بارگاه
وزان پس به سالار بیدار گفت
که ما را هنر چند باید نهفت؟
به دستوریِ شاه من شیروار
بجویم ازان انجمن کارزار
ببینند پیدا ز من دستبُرد
جز از من کسی را نخوانند گُرد
چنین گفت اغریرث هوشمند
که گر بارمان را رسد زین گزند
دل مرزبانان شکسته شود
برین انجمن کار بسته شود
یکی مرد بینام باید گزید
که انگشت ازان پس نباید گزید
پرآژنگ شد روی پور پشنگ
ز گفتار اغریرث آمدش ننگ
بروی دژم گفت با بارمان
که جوشن بپوش و به زه کن کمان
تو باشی بران انجمن سرفراز
به انگشت دندان نیاید به گاز
بشد بارمان تا به دشت نبرد
سوی قارن کاوه آواز کرد
کزین لشکر نوذر نامدار
که داری که با من کند کارزار
نگه کرد قارن به مردان مرد
ازان انجمن تا که جوید نبرد
کس از نامدارانش پاسخ نداد
مگر پیرگشته دلاور قباد
دژم گشت سالار بسیار هوش
ز گفت برادر برآمد به جوش
ز خشمش سرشک اندر آمد به چشم
از آن لشکر گشن بد جای خشم
ز چندان جوان مردم جنگجوی
یکی پیر جوید همی رزم اوی
دل قارن آزرده گشت از قباد
میان دلیران زبان برگشاد
که سال تو اکنون به جایی رسید
که از جنگ دستت بباید کشید
تویی مایهور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه
بخون گر شود لعل، مویی سپید؛
شوند این دلیران همه ناامید
شکست اندرآید بدین رزمگاه
پر از درد گردد دل نیکخواه
نگه کن که با قارن رزم زن!
چه گوید قباد اندران انجمن:
«بدان ای برادر که تن مرگ راست
سر رزم زن سودن ترگ راست
ز گاه خجسته منوچهر باز
از امروز بودم تن اندر گداز
کسی زنده بر آسمان نگذرد
شکارست و مرگش همی بشکرد
یکی را برآید به شمشیر هوش
بدانگه که آید دو لشگر به جوش
تنش کرگس و شیر درنده راست
سرش نیزه و تیغ برنده راست
یکی را به بستر برآید زمان
همی رفت باید ز بن بیگمان
اگر من روم زین جهان فراخ
برادر به جایست با برز و شاخ
یکی دخمهٔ خسروانی کند
پس از رفتنم مهربانی کند
سرم را به کافور و مشک و گلاب
تنم را بدان جای جاوید خواب
سپار ای برادر تو پدرود باش
همیشه خرد تار و تو پود باش»
بگفت این و بگرفت نیزه به دست
به آوردگه رفت چون پیل مست
چنین گفت با رزم زن بارمان
که آورد پیشم سرت را زمان
ببایست ماندن که خود روزگار
همی کرد با جان تو کارزار
چنین گفت مر بارمان را قباد
که یکچند گیتی مرا داد داد
به جایی توان مرد کاید زمان
بیاید زمان یک زمان بیگمان
بگفت و برانگیخت شبدیز را
بداد آرمیدن دل تیز را
ز شبگیر تا سایه گسترد هور
همی این برآن آن برین کرد زور
به فرجام پیروز شد بارمان
به میدان جنگ اندر آمد دمان
یکی خشت زد بر سرین قباد
که بند کمرگاه او برگشاد
ز اسپ اندر آمد نگونسار سر
شد آن شیردل پیر سالار سر
بشد بارمان نزد افراسیاب
شکفته دو رخسار با جاه و آب
یکی خلعتش داد کاندر جهان
کس از کهتران نستد آن از مهان
چو او کشته شد قارن رزمجوی
سپه را بیاورد و بنهاد روی
دو لشکر به کردار دریای چین
تو گفتی که شد جنب جنبان زمین
درخشیدن تیغ الماس گون
شده لعل و آهار داده به خون
به گرد اندرون همچو دریای آب
که شنگرف بارد برو آفتاب
پر از نالهٔ کوس شد مغز میغ
پر از آب شنگرف شد جان تیغ
به هر سو که قارن برافگند اسپ
همی تافت آهن چو آذرگشسپ
تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند
ز قارن چو افراسیاب آن بدید
بزد اسپ و لشکر سوی او کشید
یکی رزم تا شب برآمد ز کوه
بکردند و نامد دل از کین ستوه
چو شب تیره شد قارن رزمخواه
بیاورد سوی دهستان سپاه
بر نوذر آمد به پرده سرای
ز خون برادر شده دل ز جای
ورا دید نوذر فروریخت آب
ازان مژهٔ سیرنادیده خواب
چنین گفت کز مرگ سام سوار
ندیدم روان را چنین سوگوار
چو خورشید بادا روان قباد
ترا زین جهان جاودان بهر باد
کزین رزم وز مرگمان چاره نیست
زمی را جز از گور گهواره نیست
چنین گفت قارن که تا زادهام
تن پرهنر مرگ را دادهام
فریدون نهاد این کله بر سرم
که بر کین ایرج زمین بسپرم
هنوز آن کمربند نگشادهام
همان تیغ پولاد ننهادهام
برادر شد آن مرد سنگ و خرد
سرانجام من هم برین بگذرد
انوشه بدی تو که امروز جنگ
به تنگ اندر آورد پور پشنگ
چو از لشکرش گشت لختی تباه
از آسودگان خواست چندی سپاه
مرا دید با گَرزهٔ گاوروی
بیامد به نزدیک من جنگجوی
به رویش بران گونه اندر شدم
که با دیدگانش برابر شدم
یکی جادوی ساخت با من به جنگ
که با چشم روشن نماند آب و رنگ
شب آمد جهان سر به سر تیره گشت
مرا بازو از کوفتن خیره گشت
تو گفتی زمانه سرآید همی
هوا زیر خاک اندر آید همی
ببایست برگشتن از رزمگاه
که گرد سپه بود و شب شد سیاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، سپیدهدمی میتابد و جنگی میان دو لشکر در حال آغاز است. بارمان، جنگجوی ترک، به لشکر نوذر نزدیک میشود و از آنها میخواهد که برای جنگ آماده شوند. او با قباد، سالار لشکر توران، مواجه میشود و بر اساس صحبتهای او، متوجه میشود که باید شخصی ناشناخته برای نبرد انتخاب شود. قباد از بارمان میخواهد که در جنگ شرکت کند و بارمان با نیت پیروزی به میدان میرود.
در نبرد، بارمان قباد را شکست میدهد و قباد به زمین میافتد، در حالی که دو لشکر در میدان جنگ به شدت درگیر نبرد هستند. قارن، جنگجوی دیگر، به میدان میآید و نبردی شدید شروع میشود. جنگ تا شب ادامه مییابد و در نهایت با ورود شب، جنگجویان تصمیم به عقبنشینی میگیرند تا از کشتار بیشتر جلوگیری کنند. قارن، پس از این نبرد غمانگیز، از مرگ برادرش سخن میگوید و بر این نکته تأکید میکند که سرنوشت هر انسانی با مرگ پایان مییابد.
هوش مصنوعی: وقتی سپیدهدم از بلندیهای کوه نمایان شد، نشانههای صبحگاهی به دهستان رسید.
هوش مصنوعی: در فاصله دو لشکر دو فرسنگ وجود داشت و همه چیز برای جنگ آماده و سازماندهی شده بود.
هوش مصنوعی: یک ترک بدنام به کسی که خوابش برده بود، گفت: "بیدار شو!"
هوش مصنوعی: سپه از دور به تماشا ایستاد و چشمش به چادر شاه نوذر افتاد.
هوش مصنوعی: سپاه به نزد سالار توران رفت و از لشکر و بارگاه خود نمایش و تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: سپس به رهبری آگاه گفت که ما چه تعداد مهارت باید پنهان کنیم؟
هوش مصنوعی: من به خاطر فرمان شاه به دنبال جمعی از دلاوران میگردم تا در میدان جنگ حاضر شوم.
هوش مصنوعی: هیچکس جز من نمیتواند از من چیزی را بردارد و اگر کسی جرات بررسی وجود من را داشته باشد، آن را خواهد دید.
هوش مصنوعی: اغریرث هوشمند بیان میکند که اگر مشکلات و سختیها به ما برسد، باید با آنها مواجه شویم و از تواناییهایمان بهره ببریم.
هوش مصنوعی: دل سربازان حاکم در این جمع به خاطر این کار آسیب میبیند و امور در اینجا مختل میشود.
هوش مصنوعی: باید یکی را انتخاب کرد که معروف نیست، زیرا پس از او دیگر نباید به کسی اشاره کرد.
هوش مصنوعی: روی پور پشنگ به شدت زیبا و پرزرق و برق شده است، اما از صحبتهای اغریرث، شرم و ننگی بر او وارد شده است.
هوش مصنوعی: به دژم گفتند که زره بپوشد و کمان را به تیر آماده کند.
هوش مصنوعی: اگر تو در جمع دوستان حاضر باشی و با عزت و شایستگی در جمع بدرخشی، هیچ کس به تو و تواناییهایت، به سادگی و بیتوجهی نمینگرد.
هوش مصنوعی: بار دیگر به دشت نبرد رفتند و کاوه با صدای بلند فریاد زد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از لشکر نامدار نوذر که با من در میدان نبرد میآید، چه کسی را میشناسی که میتواند با من جنگ کند؟
هوش مصنوعی: قارن به مردان حاضر در آن جمع نگاه کرد تا ببیند چه کسی آماده نبرد است.
هوش مصنوعی: هیچکس از کسان مشهور به او پاسخ نداد، جز پیرمرد دلیر قباد که پاسخ داد.
هوش مصنوعی: سالار باهوش به شدت ناراحت شد و از صحبتهای برادرش به شدت تحریک شد.
هوش مصنوعی: از شدت خشم او اشک در چشمانش ظاهر شد، به خاطر آن لشکر گرسنه که جایش را پر کرده بود.
هوش مصنوعی: از آنجا که جوانان مدافع و جنگجو زیادی وجود دارند، یک پیرمرد نیز به دنبال آن است که در نبردها شرکت کند و از مهارتهای او بهرهمند گردد.
هوش مصنوعی: دل آزرده و ناراحت شد، چون قباد در میان دلیران سخن گفت و حرف خود را بیان کرد.
هوش مصنوعی: سالی که به آن رسیدهای، زمان مناسبی است که باید از جنگ و جدال دست بکشی.
هوش مصنوعی: تو محبوب و مورد احترام فرمانده قبیله هستی و همه نظرها به سوی تو معطوف میشود.
هوش مصنوعی: اگر لبخند او به گونهای باشد که به رنگ قرمز درآید و موهایش سفید شود، آنگاه تمامی این دلیران ناامید خواهند شد.
هوش مصنوعی: اگر در این میدان جنگ دچار شکست شویم، دل کسانی که نیکوخواه ما هستند پر از درد و اندوه خواهد شد.
هوش مصنوعی: به آنچه که قارن در میدان نبرد انجام میدهد توجه کن! چه نظری دارد قباد در مورد آن جمع و اجتماع؟
هوش مصنوعی: ای برادر، بدان که بدن مرده است، و در میدان جنگ، تنها باید بر دشمن حمله کرد و نه بر خود.
هوش مصنوعی: از زمان خوشایند منوچهر، امروز دوباره احساس گرمی و سوزی در وجودم دارم.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به راحتی از آسمان عبور کند، چرا که او شکار شده و مرگ او در کمین است.
هوش مصنوعی: فردی با هوش و شجاعت میتواند در زمانی که دو گروه در حال نبرد هستند، برتری پیدا کند.
هوش مصنوعی: تنش پر از قدرت و شجاعت است، و او در دستش نیزه و شمشیری برنده دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که یکی به بستر میرود، میتواند نشاندهنده لحظهای باشد که باید از ریشه و بنیاد خود به حرکت درآید، بدون هیچگونه تردیدی.
هوش مصنوعی: اگر من از این دنیا بروم، برادرم در جایی دیگر به جای من خواهد بود و به زندگی ادامه خواهد داد.
هوش مصنوعی: پس از رفتن من، شخصی در پناهگاه شاهانه محبت و مهربانی نشان خواهد داد.
هوش مصنوعی: سرم را با عطرها و خوشبوکنندهها میآرایم و بدنم را در مکانی آرام و همیشه دلپذیر قرار میدهم.
هوش مصنوعی: ای برادر، همیشه به یاد داشته باش که خرد و دانایی مثل تار و پود زندگی هستند؛ همیشه با آنها زندگی کن و از آنها بهره ببر.
هوش مصنوعی: او این را گفت و نیزه را به دست گرفت و به سوی میدان نبرد رفت، مانند فیل مست.
هوش مصنوعی: او به رزمزن بارمان گفت که زمان خوبی است که سرت را به نزد من بیاوری.
هوش مصنوعی: باید بمانی، زیرا خود سرنوشت نیز با جان تو در حال نبرد است.
هوش مصنوعی: قباد به بارمان گفت که مدتی از زندگیام را در این دنیا سپری کردهام و در این مدت تجربیاتی را کسب کردهام.
هوش مصنوعی: هرگاه زمان مناسب فرا برسد، مردانگی و توانایی انسان به میان میآید و در آن زمان، شک و تردیدی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: او گفت و شبدیز را به حرکت درآورد و به دل تیز (شجاع) آرامش داد.
هوش مصنوعی: از dawn تا زمانی که سایهها گسترش مییابند، خورشید این سمت را به آن سمت میفرستد و بر این طرف قدرت میگذارد.
هوش مصنوعی: در نهایت، پیروزی نصیب ما شد و در میدان نبرد به سرعت وارد شدیم.
هوش مصنوعی: یک نفر به سر قباد (شخصیت داستان) ضربهای زد که باعث شد بند کمربند او باز شود.
هوش مصنوعی: از اسب پایین آمد و به زمین افتاد، آن شیر دل مسن و فرمانده برتر.
هوش مصنوعی: به درگاه افراسیاب رفتیم و دو چهره زیبا و با عظمت را مشاهده کردیم.
هوش مصنوعی: یکی لباس باارزشی به او داد، زیرا در دنیا کسی از برتران به او نمیرسد.
هوش مصنوعی: وقتی او کشته شد، قارن، جنگجوی دلاور، سپاه را به میدان آورد و بر سر آن گذاشت.
هوش مصنوعی: دو گروه به مانند دریای چین به نظر میرسند، گویی زمین در حال تکان خوردن است.
هوش مصنوعی: تیغی که از الماس نورانی و درخشان است، به رنگ لعل درآمده و به خون آغشته شده است.
هوش مصنوعی: درون تو مانند دریای آبی است که با نور خورشید درخشان میشود.
هوش مصنوعی: احساسات و اندوه بسیاری در وجود انسان جاری شده است، بهطوری که مانند مغز یک سنگینبار پر از آب و غم میشود و این درد به شدت به دل او نفوذ میکند.
هوش مصنوعی: هر کجا که اسب قارن خود را به جلو میبرد و میتازد، مانند آتش درخشان و پرشور به نظر میآید.
هوش مصنوعی: تو گفتی که مروارید با ارزش است، اما من میگویم که مرجان هم در عوض، در زمان کینه میتواند جانش را نثار کند.
هوش مصنوعی: وقتی قارن افراسیاب را دید، سوار بر اسبش شد و با لشکرش به سمت او حرکت کرد.
هوش مصنوعی: یک مرد جنگجو تا شب از کوه پایین آمد و در حین نبرد، دلش از کینه و احساسی که داشت، خسته و ناامید نشد.
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک شد، قارن، جنگجوی شجاع، سپاه را به سوی دهستان هدایت کرد.
هوش مصنوعی: نوذر که در پرده سرای قرار دارد، به خاطر خون برادرش دلی آشفته و نگران دارد.
هوش مصنوعی: نوذر او را دید که از چشمانش، اشک سرازیر شده است، گویی خوابهای ناگفته و غمهایی در دل دارد.
هوش مصنوعی: گفت که هیچگاه مرگ سام سوار را ندیدهام که اینگونه روحش غمگین و حزین باشد.
هوش مصنوعی: چون خورشید در حرکت است، تو هم به سوی آسمان برو و از این دنیا به جاودانگی دست یاب.
هوش مصنوعی: از نبرد و مرگ ما راهی نیست، زمین برای ما جز از گور و زایش دوباره چیزی ندارد.
هوش مصنوعی: قارن بیان میکند که از زمانی که به دنیا آمده، برای خود ارزشی بالا قائل بوده و به مرگ با شجاعت و تدبیر نگاه کرده است.
هوش مصنوعی: فریدون تاجی بر سرم گذاشت که به خاطر انتقام ایرج، جانم را در این دنیا فدای زمین کنم.
هوش مصنوعی: من هنوز کمربند خود را باز نکردهام و هنوز آن تیغ پولادین را به کنار نگذاشتهام.
هوش مصنوعی: آن مرد که سنگ-hearted شده بود، در نهایت به سرنوشتی رسید. من هم روزی به همین مسیر خواهم رفت.
هوش مصنوعی: امروز تو به قدری قدرت و مهارت داری که حتی فرزند پور پشنگ را در جنگ به زحمت انداختهای.
هوش مصنوعی: وقتی لشکر او کمی درهم ریخت و از نیروی آسودهاش درخواست کمک کرد.
هوش مصنوعی: مرا با چوبی که از چرم گاو ساخته شده، جنگجوی نزدیکی آمد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی او، به سویش رفتم و چنان شدم که انگار با چشمانش همسطح و همتراز شدهام.
هوش مصنوعی: یک نفر جادوگری را به جان من فرستاد که با نگاه زیبا و درخشانش، همهی رنگ و جلای زندگی را از من بگیرد و مرا تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: با آمدن شب، همه جا تاریک شد و من از شدت خستگی و تلاش، دستانم بیحالت و ناتوان شدند.
هوش مصنوعی: تو فرمودی زمانی خواهد رسید که نفسها در زیر خاک خواهند بود.
هوش مصنوعی: باید از میدان جنگ بازگشت، زیرا گرد و غبار سربازان همه جا را گرفته و شب تاریکی فرا رسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.