همه شب بنالید تا روز پاک
پر از درد چون مار پیچان به خاک
چو گیتی ز خورشید شد روشنا
بیامد بدان جایگه بیژنا
همی گشت بر گرد آن مرغزار
که یابد نشانی ز گم بوده یار
پدید آمد از دور اسب سمند
بدان مرغزار اندرون چون نوند
چمان و چران چون پلنگان به کام
نگون گشته زین و گسسته لگام
همه آلت زین بر او بر نگون
رکیب و کمند و جنا پر ز خون
چو بیژن بدید آن از او رفت هوش
برآورد چو شیر شرزه خروش
همی گفت کای مهربان نیکیار
کجایی فگنده در این مرغزار
که پشتم شکستی و خستی دلم
کنون جان شیرین ز تن بگسلم
بشد بر پی اسب بر چشمهسار
مر او را بدید اندر آن مزغزار
همه جوشن و ترگ پر خاک و خون
فتاده بدان خستگی سرنگون
فروجست بیژن ز شبرنگ زود
گرفتش به آغوش در تنگ زود
برون کرد رومی قبا از برش
برهنه شد از ترگ خسته سرش
ز بس خون دویدن تنش بود زرد
دلش پر ز تیمار و جان پر ز درد
بر آن خستگیهاش بنهاد روی
همی بود زاری کنان پیش اوی
همی گفت کای نیک دل یار من
تو رفتی و این بود پیکار من
شتابم کنون بیش بایست کرد
رسیدن بر تو به جای نبرد
مگر بودمی گاه سختیت یار
چو با اهرمن ساختی کارزار
کنون کام دشمن همه راست کرد
برآورد سر هرچ میخواست کرد
بگفت این سخن بیژن و گستهم
بجنبید و بر زد یکی تیز دم
به بیژن چنین گفت کای نیک خواه
مکن خویشتن پیش من در تباه
مرا درد تو بتر از مرگ خویش
بنه بر سر خسته بر ترگ خویش
یکی چاره کن تا از این جایگاه
توانی رسانیدنم نزد شاه
مرا باد چندان همی روزگار
که بینم یکی چهرهٔ شهریار
از آن پس چو مرگ آیدم باک نیست
مرا خود نهالی به جز خاک نیست
نمرده است هرکس که با کام خویش
بمیرد بیابد سرانجام خویش
و دیگر دو بد خواه با ترس و باک
که بر دست من کرد یزدان هلاک
مگرشان به زین بر توانی کشید
وگرنه سرانشان ز تن ها برید
سلیح و سر نامبردارشان
ببر تا بدانند پیکارشان
کنی نزد شاه جهاندار یاد
که من سر به خیره ندادم به باد
بسودم به هر جای با بخت جنگ
گهٔ نام جستن نمردم به ننگ
به بیژن نمود آنگهی هر دو تور
که بودند کشته فگنده به دور
بگفت این و سستی گرفتش روان
همی بود بیژن به سر بر نوان
وز آن جایگه اسب او بیدرنگ
بیاورد و بگشاد از باره تنگ
نمد زین به زیر تن خفته مرد
بیفگند و نالید چندی به درد
همه دامن قرطه را کرد چاک
ابر خستگیهاش بر بست پاک
وز آن جایگه سوی بالا دوان
بیامد ز غم تیره کرده روان
سواران ترکان پراگنده دید
که آمد ز راه بیابان پدید
ز بالا چو برق اندر آمد به شیب
دل از مردن گستهم با نهیب
از آن بیم دیده سواران دو تن
به شمشیر کم کرد زان انجمن
ز فتراک بگشاد زان پس کمند
ز ترکان یکی را به گردن فگند
ز اسب اندر آورد و زنهار داد
بدان کار با خویشتن یار داد
وز آنجا بیامد به کردار گرد
دمان سوی لهاک و فرشیدورد
بدید آن سران سپه را نگون
فگنده بر آن خاک غرقه به خون
به سرشان بر اسبان جنگی به پای
چراگاه سازید و جای چرای
چو بیژن چنان دید کرد آفرین
ابر گستهم کو سرآورد کین
بفرمود تا ترک زنهار خواه
به زین برکشید آن سران را ز راه
ببستندشان دست و پای و میان
کشیدند بر پشت زین کیان
وز آنجا سوی گستهم تازیان
بیامد به سان پلنگ ژیان
فرود آمد از اسب و او را چو باد
بی آزار نرم از بر زین نهاد
بدان ترک فرمود تا برنشست
به آغوش او اندر آورد دست
سمند نوندش همی راند نرم
بر او بر همی آفرین خواند گرم
مگر زنده او را بر شهریار
تواند رسانیدن از کارزار
همی راند بیژن پر از درد و غم
روانش پر از انده گستهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، بیژن در جستجوی یار گمشدهاش در دشت و مرغزار میگردد. او اسبش را میبیند که به حالت نگرانکنندهای افتاده است و متوجه میشود که وضعیت نامساعدی دارد. بیژن از شدت اضطراب و درد، به یارش میگوید که بدون او نمیتواند زندگی کند و سختیهایش را بیان میکند. او از گستهم، یار وفادارش، میخواهد که چارهای بیندیشد تا به شاه برسند و از خطراتی که در پیش دارند، فرار کنند. بیژن به یار خود اطمینان میدهد که همیشه با شجاعت به مبارزه برخاسته و هرگز از سر ننگ نگذشته است.
در ادامه، بیژن و گستهم در میانه جنگ، با ترکان رو به رو میشوند و با شجاعت به نبرد ادامه میدهند. بیژن و گستهم سعی میکنند دشمنان را شکست دهند و سران آنها را به زنجیر کشند، تا بتوانند از آن محل فرار کنند و به شاه برسند. بیژن با روحیهای قوی، علیرغم درد و رنجش، به پیشروی ادامه میدهد و امیدش را از دست نمیدهد.
هوش مصنوعی: شب را به زاری و گله گذراند، و صبحی که از درد پر است، مانند ماری که به دور خود میپیچد، بر زمین میافتد.
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا به نور خورشید روشن شد، به آن مکان، نور و زندگی آمد.
هوش مصنوعی: آن شخص در حال گشت و گذار در اطراف چمنزار است تا نشانهای از یار گمشدهاش پیدا کند.
هوش مصنوعی: از دور اسب زیبایی ظهور کرد که در آن دشت به سرعت در حال حرکت بود.
هوش مصنوعی: پیشانی برافراشته و سرزنده چون پلنگان، اما در واقعیت در دام گمراهی افتاده و کنترل خود را از دست دادهاند.
هوش مصنوعی: همهی ابزارها و زینهایی که بر او نهاده شده، بر کمر او خم شده و کمند و آبی که پر از خون است، نشاندهندهی شدت و درد و رنج اوست.
هوش مصنوعی: وقتی بیژن آن را دید، تمام هوش و حواسش را از دست داد و مانند شیر خشمگین فریاد زد.
هوش مصنوعی: او میگوید: ای یار مهربان و نیکو، کجا هستی؟ چرا در این دشت و مرغزار گم شدهای؟
هوش مصنوعی: دلم زخمی و دلشکسته است و احساس میکنم که دیگر تاب ادامه دادن را ندارم.
هوش مصنوعی: سوار بر روی اسب به کنار چشمهسار رفت و او را در آن دشت مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: تمامی زرهها و تیرها به همراه خاک و خون بر زمین افتادهاند و به خاطر خستگی و غم به حالت ناامیدی از پا درآمدهاند.
هوش مصنوعی: بیژن با شبرنگ به سرعت به هم رسید و او را در آغوش گرفت.
هوش مصنوعی: رومی از تنش آن قبا را درآورد و بیپوشش و بیپناه ماند و سرش از ترس و خستگی پایین افتاد.
هوش مصنوعی: از بس که او خسته و ناتوان بود، رنگ چهرهاش زرد شده و دلش پر از نگرانی و روحش پر از درد است.
هوش مصنوعی: با ناله و زاری، بر روی خستگیهایم تکیه کردم و به سوی او رفتم.
هوش مصنوعی: او میگوید: ای دلنیکو، همیار من، تو رفتی و این جدال و درگیری من بود.
هوش مصنوعی: در حال حاضر باید با سرعت بیشتری حرکت کنم تا بتوانم به تو برسم و این رسیدن مثل یک جنگ است.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در دشواریها، یاری همچون تو پیدا کنم، وقتی که با نیروی شر جنگیدی؟
هوش مصنوعی: اکنون تمام خواهشهای دشمن برآورده شد و او به راحتی هر آنچه را که میخواست به دست آورد.
هوش مصنوعی: بیژن و گستهم در حال گفتوگو بودند که ناگهان افرادی با سرعت و چابکی به سمت آنها آمدند.
هوش مصنوعی: به بیژن گفتند: ای دوست نیکو، خودت را در خطر نزد من قرار نده.
هوش مصنوعی: درد تو برای من از مرگ خودم سختتر است، پس بر سرم بگذار تا این خستگی را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که بتواند مرا نزد شاه برساند و راه حلی برای این موضوع پیدا کند.
هوش مصنوعی: به من در این روزگار، به اندازهای میوزد که فقط میتوانم چهرهٔ یک پادشاه را ببینم.
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد که مرگ به سراغم بیاید، نگران نیستم، چون من جز خاک هیچ چیز دیگری ندارم.
هوش مصنوعی: هر کسی که با رضایت و خواستهی خود بمیرد، به دنبال زندگیاش و سرانجامی که میخواسته خواهد رسید.
هوش مصنوعی: دو دشمن حسود که از ترس و نگرانی، بر دست من که خداوند آن را به هلاکت میرساند، سخت دچار دردسر شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر توانستی آنها را به زین بکشانی، خوب است، وگرنه باید سر آنها را از بدنشان جدا کنی.
هوش مصنوعی: تسلیحات و نامهای مشهورشان را از آنها بگیر تا متوجه شوند که جنگشان چگونه خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر به حضور پادشاه قدرتمند بروی، یاد من را فراموش نکن که من هرگز سرم را به بیفکری و سرنوشت نسپردم.
هوش مصنوعی: به هر جایی که رفتم، با سرنوشت خودم مقابله کردم و هرگز به خاطر جستجوی نام و آوازهام ننگین نشدم.
هوش مصنوعی: بیژن به هر دو تشکیلاتی که آنها را به دور انداخته بودند، نشان داد که این دو در واقع کشته شدهاند.
هوش مصنوعی: او این را گفت و به شدت ناراحت شد. در این حال، بیژن به فکر و خیال فرو رفت.
هوش مصنوعی: اسب او را فوراً از آنجا آورد و زینش را از آن تنگی باز کرد.
هوش مصنوعی: مردی که در زیر نمد خوابیده است، به ناگاه از خواب بیدار شده و نالهای از درد سر میدهد.
هوش مصنوعی: همه به دور فراق و دوری دامن گشادند و ابر غمها را برطرف کردند.
هوش مصنوعی: از آن مکان بهسوی بالا شتافت و از غمِ تیره، روانش را به آرامش رساند.
هوش مصنوعی: سواران ترک را دیدند که از سمت بیابان به سمت آنان میآیند و در حال پراکنده شدن هستند.
هوش مصنوعی: وقتی از بالا همچون برق به پایین آمدم، دل از ترس مرگ پر شد و احساس کردم که با قدرتی تماس گرفتم.
هوش مصنوعی: دو سوار از ترس به هم نزدیک شدند و با شمشیر خود به جمعیتی که آنجا بود، آسیب زدند.
هوش مصنوعی: سپس از بند و اسارت آزاد شد و کمند (طناب) را به گردن یکی از ترکها انداخت.
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و به خود هشدار داد که در این کار با خودش همدست شود.
هوش مصنوعی: او از آنجا به سرعت و مانند گردی به سوی زمین و سرزمین فرشیدورد حرکت کرد.
هوش مصنوعی: سردارانی را که بر زمین افتاده و در خون غرق شدهاند، دید.
هوش مصنوعی: بر سرشان سواران جنگی را قرار دهید و جایی برای چراگاه آنها تنظیم کنید.
هوش مصنوعی: وقتی بیژن این را دید، مانند ابر گستردهای که باران را به زمین میریزد، از خوشحالی و شگفتی ستایش کرد.
هوش مصنوعی: او فرمان داد که ترکها احتیاط کرده و سران را از راه به بالای زین ببرند.
هوش مصنوعی: آنها را دست و پا بسته کردند و بر پشت زین کیان گذاشتند.
هوش مصنوعی: و از آنجا به سمت سرزمین تازیان آمد، به گونهای که مانند پلنگی چابک و قوی بود.
هوش مصنوعی: او از اسب پایین آمد و همچون بادی ملایم و بیخطر، به آرامی بر بالای زین نشسته شد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه آن جوان ترک فرمان داد، به آغوش او نشست و دستش را به دور او حلقه کرد.
هوش مصنوعی: به آرامی و با لطافت، سمند او را میرانَد و بر او آفرین میخواند و او را با محبت ستایش میکند.
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند او را از میدان جنگ به پادشاه برساند؟
هوش مصنوعی: بیژن در حال حرکت است، ولی در دلش احساس درد و غم میکند و سرشار از اندوه است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.