گنجور

 
فیاض لاهیجی

نه سامان سفر باشد نه سودای حضر ما را

تو ای باد صبا هر جا که می‌خواهی ببر ما را

درین کشور کسی ما را به چیزی برنمی‌گیرد

به یک مشت غباری از در جانان بخر ما را

چجو شمشیریم و بر اندام ما جوهر سپر باشد

به جنگ ما میا دشمن چو بینی بی‌سپر ما را

تو زاغی زاغ، قدر ما نمی‌دانی ولی طوطی

اگر دیدی نمی‌دادی به صد تنگ شکر ما را

صبا از کوی او فیّاض پنداری خبر دارد

که تا در جلوه آمد کرد از خود بی‌خبر ما را

 
sunny dark_mode