از گریه خلاصی نبود چشم ترم را
کردند بحل بر مژه خون جگرم را
شمشیر تو از جیب برآورد سرم را
دام تو به پرواز درآورد پرم را
پرواز هوایش نه باندازة بالست
بیچارگی از بهر همین کند پرم را
ادراک کمالات تو بر طاق بلندست
کوته نفکندند کمند نظرم را
گر زانکه لباس ورعم چاکِ گنه داشت
بر پرتو خورشید گشودند درم را
با داغ تو بر گبر و مسلمان شرفم هست
این سکه در ایام روا کرد زرم را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تمکین خرد برد ز سر شور و شرم را
پیری برهاند از شب غفلت سحرم را
مانند ترنجم که خزان است بهارش
دم سردی دی تازه کند برگ و برم را
تا سدره بپرم اگرم در بگشایند
[...]
تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را
گلهای چمن آینه کردند پرم را
از موج حلاوت دل مرغان چمن سوخت
هر چند فشاندند به خامی ثمرم را
آن در یتیمم که درین قلزم خونخوار
[...]
افزود جفای بت بیدادگرم را
زین به چه اثر بود دعای سحرم را؟
او از همه کس در طلب مژده مرگم
من هر دم ازین شاد که پرسد خبرم را
وقتی که ز کوی تو برد سیل سرشکم
[...]
دردا که بود خاصیت این چشم ترم را
کز گریه ز روی تو ببندد نظرم را
دل بستگیم تازه به دام تو شد اکنون
کز سنگ جفا ریختهای بال و پرم را
در دام گرفتند و شکستند پرم را
وانگاه به بازیچه بریدند سرم را
ای کاش سرم را که به بازیچه بریدند،
بریان ننمودند بر آتش جگرم را
عالم همه طوفان شود، ای وای به مردم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.