گنجور

 
فیاض لاهیجی

ای در سر از داغ توام هر لحظه سودای دگر

در دل ز سودای توام هر دم سویدای دگر

گفتم مگر اندوه دل کم گردد از سودای تو

انگیخت هر سودای تو در سینه سودای دگر

من این سویدای کثیف از دل به ناخن برکنم

کز بهر مهر آن لطیف آرم سویدای دگر

با این تن خاکی چه سان در خلوت جان جا کنم!

تبدیل اعضا بایدم کردن به اعضای دگر

تا نشکنی این دست و پا در عشق دست و پا مزن

در کار هست این کار را دستِ دگر پای دگر