اگر دو روز از آن کو خبر نمیآید
دلم ز وادی حیرت به در نمیآید
هزار مرحله طی کردهایم در هر گام
غنیمت است که این ره به سر نمیآید
غرض تسلّی شوق است از تمنّی وصل
اگر نه کام ز دیدار بر نمیآید
تنک دلان تو در بندْ این نپندارند
کدام کار ز آه سحر نمیآید!
مدام می کش و سرخوش نشین چو من فیّاض
کدام روز که خون از جگر نمیآید!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این ابیات شاعر از درد و رنج خود سخن میگوید و به محدودیتهایی که در بیان احساسات و افکارش دارد اشاره میکند. او احساس میکند که نمیتواند به راحتی از دل خود بگوید و کلامش را در درون خود حبس کرده است. شاعر به عدم موفقیت در برقراری ارتباط با دیگران و همچنین به ناکامیهای روحی و عقیدتی خود میپردازد. همچنین نشان میدهد که حتی با وجود زیباییهای طبیعی و احساسی، او همچنان درگیر خجالت و عدم توانایی در ابراز وجود خود است. در نهایت، او به اهمیت و ارزش همت و اراده در تغییر وضع موجود اشاره میکند، اما نشان میدهد که در این شرایط، توانایی چندانی برای گرهگشایی از مشکلات ندارد.
هوش مصنوعی: اگر دو روز از آن کسی خبر نداشته باشم، دل من از حالت سردرگمی و حیرت خارج نخواهد شد.
هوش مصنوعی: ما در طول زندگی مسیری طولانی را طی کردهایم و هر قدمی که برداشتهایم ارزشمند است، زیرا این راه هیچگاه به پایان نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: هدف از اشاره به شوق، آرامش گرفتن است و نه اینکه در واقع به وصالی دست پیدا کنیم. اگر این شوق و آرزو نباشد، دیدار هم نخواهیم داشت.
هوش مصنوعی: دلهای حساس و نازک شما نپندارند که هیچ کاری از صدای آه و نالهی سحرگاه برنمیآید!
هوش مصنوعی: مدام شاد باش و زندگی کن، مثل من که بخشندهام. کدام روز را دیدهای که از دل به خون نشسته باشد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمیآید
مرا خود جز تو در خاطر، کسی دیگر نمیآید
خیال عارضت آبست، از آن در دیده میگردد
نهال قامتت سر و ست، از آن در بر نمیآید
مرا در دل همی آید که چون باز آیدم دلبر
[...]
درخت وصل آن دلبر مگر در بر نمیآید
که کام جان من هرگز ز لعلش بر نمیآید
به سرو قامتش گفتم چرا نایی برم گفتا
منم سرو سهی لیکن قدم در بر نمیآید
من بیچاره از یادت نباشم یک زمان خالی
[...]
به جان وصل تو میخواهم ولیکن برنمیآید
به دست عاشق این دولت به جان و سر نمیآید
سر زلفش رها کردن، به جان، نتوان ز دست ای دل
که عمری کان ز کف بیرون رود دیگر نمیآید
دلم چون با سر زلفش کند عزم سفر با او
[...]
به غیر از می کسی از عهدهٔ غم برنمیآید
زمان غصه بیایام مستی سر نمیآید
تغافل بر شراب از توبه هرکس زد پشیمان شد
به استغنا کسی با دختر رز بر نمیآید
زمین دل اگر از آب حیوان پرورش یابد
[...]
گران گشتم به چشمش بس که رفتم بیطلب سویش
مرا از پای نافرمان چهها بر سر نمیآید!
چه بگشاید ز ماه عید بیهمدستی طالع؟
ز صیقل کار بیامداد روشنگر نمیآید
به گردون جنگ دارد چشم کوتهبین، نمیداند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.