گنجور

 
فصیحی هروی

رمزی‌ست خط دوست که چون بخت سر‌آید

آب سیه از چشمه خورشید برآید

آهسته‌تر ای دیده گستاخ که آنجا

پروانه نهان از نظر بال و پر آید

چون ماهی ساحل طپد از آرزوی دل

زخمی که شهیدان ترا بر سپر آید

در مذهب ما بر لب تسلیم حرام‌ست

هر ناله که نشکفته ز باغ جگر آید

خاموش فصیحی که به یک ناله نیرزد

حسنی که در آغوش خیال و نظر آید

 
sunny dark_mode