گنجور

 
فصیحی هروی

کو جنون تا هر نفس لب در سراغی گم شود

سینه همچون موج در گرداب داغی گم شود

تنگ چشمی بین که در بزم قدح‌نوشان شوق

خواهش پروانه در دود چراغی گم شود

شوق اگر اینست مغز آشفتگان دوست را

نکهت فردوس ترسم در دماغی گم شود

گم شود تا کی لبم در نوش خند عافیت

بخت کو تا در مبارک باد داغی گم شود

مهربانی بین که خون از ناله بلبل چکد

گر به طرف باغ ما آواز زاغی گم شود

ما فصیحی‌وار مست همت آن قطره‌ایم

کو درین میخانه در درد ایاغی گم شود

 
sunny dark_mode