شمارهٔ ۸۸ - در مدح خواجه ابوبکر حصیری عبدالله بن یوسف سیستانی ندیم گوید
چند روزست که از دوست مرا نیست خبر
من چنین خامش و جان و جگر من به سفر
در چنین حال و چنین روز همی صبر کند
سنگدل مردم بد مهر و ز بد مهر بتر
سنگدل نیستم، اما دل من نیست بجای
هر که را دل نبود کی بود از درد خبر
من کنون آگه گشتم که چه بوده ست مرا
مست بوده ستم و دیوانه ازین عشق مگر
به ستم کرده ام او را زدر خانه برون
به ستم دوست برون کرد کس از خانه بدر؟
هیچ دیوانه وسر گشته و مست این نکند
لاجرم خسته دلم زین قبل و خسته جگر
گاه بر سر زنم از حسرت او گاه به روی
خرد کردم به طپانچه همه روی و همه سر
چون توانم دید این مجلس و این خانه بی او
خانمان گشته همچون دل و جان زیر و زبر
از پس زر بفرستادم او را به فسون
هیچکس جان گرانمایه فریبد با زر
ای دل و جان پدر زر را آنجا یله کن
اسب تازان کن و باز آی بنزدیک پدر
تو مرا بهتری از خواسته روی زمین
نتوان خوردن بی روی تو از خواسته بر
از فراوان که ز بهر تو بگریم صنما
هر زمان گوید خواجه که دلم بیش مخور
خواجه سید بوبکر حصیری که چنو
نبود از پس پیغمبر و بوبکر و عمر
هم فقیه ابن فقیه و هم رئیس ابن رئیس
یافته فقه و ریاست ز بزرگان به گهر
سیستان از گهر خواجه و از نسبت او
بیش از آن نازد کز سام یل و رستم زر
هر کجاگویی عبدالله بن یوسف کیست
همه گویند کریمی که چنونیست دگر
عرض او سخت عزیزست و بود عرض عزیز
آن کسی را که ندارد بر او مال خطر
چه خطر دارد در چشم کسی مال که او
تا عطایی ندهد خوش نبرد روز بسر
گر بیک روز همه مال که دارد بدهد
روز دیگر نکند بر دل او هیچ اثر
مال از آنگونه در آید به در خانه او
که تو پنداری کز راه در آمد بگذر
از فراوان که عطا داد مرا زو خجلم
راست گویی گنهی دارم زی او منکر
نه منم تنها زو شاکر و خشنود و خجل
شاکران بیشتر او را ز ربیع و ز مضر
ای خداوندی کز بر تو و بخشش تو
با مراد دلم و با طرب و ناز و بطر
آنچه با من رهی از فضل تو کردی، نکند
پدر نیک دل مشفق با نیک پسر
از تو بر کام دل خویش ظفر یافته ام
بر همه کام دل خویش ترا باد ظفر
نظر شفقت تو کار مرا ساخته کرد
کز خداوند جهان باد بکار تو نظر
فرخت باد سده تا چو سده سیصد جشن
شاد بگذاری با این ملک شیر شکر
چون گه باده بود، نوش لبی اندر پیش
چون گه خواب بود، سیمبری اندر بر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی غم و فراق دوست و عشقی عمیق است. شاعر از بیخبر بودن از دوستش شکایت میکند و احساس تنهایی و بیقراری خود را بیان میکند. او به درد و رنج دلش اشاره دارد و میگوید که اگر کسی دل ندارد، چگونه میتواند از درد آگاه باشد؟ شاعر در این حال، خود را دیوانه و مست عشق توصیف میکند و به یادآوری خاطرات و حسرتهایش میپردازد. او از بیپناهی و افسردگی ناشی از جدایی سخن میگوید و اظهار میکند که هیچ کس نمیتواند او را با مال و ثروت فریب دهد. در پایان، شاعر به خداوند و بخشش او اشاره کرده و آرزو میکند که برآورده شدن خواستههایش منجر به خوشبختیاش شود.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که از دوست خبری ندارم. من اینقدر خاموش و غمگینم که انگار جان و دل من در سفر است.
هوش مصنوعی: در چنین وضع و زمانی، آدمهای سنگدل و بدجنس با صبر و شکیبایی روبرو میشوند، و این بدعلاقگی و تلخی آنها بدتر از مهر و محبت است.
هوش مصنوعی: من بیاحساس نیستم، اما دل من برای کسی نیست. اگر کسی دل نداشته باشد، چطور میتواند از درد و رنج آگاه شود؟
هوش مصنوعی: اکنون متوجه شدم که چه احساسی داشتم؛ به خاطر ظلم و ستمی که بر من میرفت، مست و دیوانه از عشق شده بودم.
هوش مصنوعی: من او را به زور از خانه بیرون کردهام، اما آیا هیچ دوستی تا به حال کسی را به زور از خانهاش بیرون کرده است؟
هوش مصنوعی: هیچ دیوانهای به این اندازه درد و رنجی که من دارم نمیکشد و خسته نمیشود. دل من از این وضعیت به شدت رنجور و خسته است.
هوش مصنوعی: گاهی از غم و حسرت او، بر سر خود میزنم و گاهی از روی خشم و ناراحتی به خود ضربه میزنم، به گونهای که همه وجودم از درد و اندوه پر شده است.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم این جمع و این خانه را در غیاب او ببینم؟ خانه به ویرانی افتاده و دل و جانم نیز در آشفتگی است.
هوش مصنوعی: من او را با طلا و زر فرستادم، اما هیچکس نمیتواند جان ارزشمند را با پول فریب دهد.
هوش مصنوعی: ای دل و جان، پدر را در آنجا تنها بگذار و با سرعت به سوی او برگرد.
هوش مصنوعی: تو از تمام خواستهها و آرزوها برای من بهتر هستی. نمیتوانم هیچ لذتی از چیزهای دنیا ببرم، اگر تو در کنارم نباشی.
هوش مصنوعی: از بس که به خاطر تو میگریم، عزیزم، هر بار خواجه به من میگوید نگران نباش و دلخوری نکن.
هوش مصنوعی: خواجه سید بوبکر حصیری کسی است که از نظر مقام و عظمت نمیتواند به پای پیامبر و دو شخصیت بزرگ دیگر، بوبکر و عمر، برسد.
هوش مصنوعی: فقیهی که خود فرزند فقیه است و رئیسی که فرزند رئیس است، به دانش فقه و مقام ریاست دست یافتهاند و این را از بزرگان و خانوادههای با نفوذ به ارث بردهاند.
هوش مصنوعی: سیستان به خاطر ارادت و افتخاری که به شخصیتهای بزرگش دارد، به نسبت به خواهش و شرف موروثیاش بیش از هر چیز دیگری افتخار میکند. این افتخار حتی بیشتر از قهرمانانی نظیر سام یل و رستم است.
هوش مصنوعی: هر جا از عبدالله بن یوسف صحبت شود، همه او را به عنوان کریمی میشناسند و هیچ کس نمیتواند مانند او باشد.
هوش مصنوعی: شرافت و مقام او بسیار ارزشمند است، و ارزشمند بودن مقام کسی به این است که او در موقعیت مالی خطرناکی قرار نگیرد.
هوش مصنوعی: خطر اینجا نهفته است که کسانی که از دیگران انتظاری برای گرفتن چیزی ندارند، از دیدن مال و دارایی دیگران خوشحال نمیشوند و آن را به راحتی نمیپذیرند. اگر کسی در چشم دیگران مال و دارایی خود را به نمایش بگذارد، ممکن است باعث حسادت یا ناراحتی آنها شود، به خصوص اگر انتظار داشته باشند که در ازای آن چیزی دریافت کنند.
هوش مصنوعی: اگر کسی روزی تمام داراییاش را ببخشد، فردای آن روز هیچ تأثیری بر احساس او نخواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: مال و ثروت به گونهای وارد خانه او میشود که تو گمان میکنی از در وارد شده و عبور کرده است.
هوش مصنوعی: از اینکه از او عطاهای زیادی دریافت کردهام، شرمندهام. راستش این است که من گناهانی دارم که نباید انکارشان کنم.
هوش مصنوعی: من تنها کسی نیستم که از او قدردانی میکنم و خوشحالم یا شرمندهام؛ کسانی دیگری نیز هستند که از او بیشتر از ربیع و مضر شکرگزاری میکنند.
هوش مصنوعی: ای خداوندی که بخششهای تو برای من و دلخواهیام با شادی و ناز و خوشی همراه است.
هوش مصنوعی: چیزی که تو با من کردی از روی مهربانی و لطف، پدر دلسوز و مهربان با فرزند خوبش هم نمیکند.
هوش مصنوعی: از تو به خواستهام رسیدم و بر همه آرزوهایم، به تو پیروزی و موفقیت را آرزو میکنم.
هوش مصنوعی: نگاه مهربان تو مسیر زندگیام را تغییر داد، امیدوارم که نگاه تو از جانب خداوند عالم باشد و بر کارهایم تاثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: باد سده را به یکدیگر هدیه میدهد تا جشن شاد سیصد ساله را در کنار این سرزمین شیرین و خوشمزه برگزار کنیم.
هوش مصنوعی: زمانی که باده در دست است، لبهای نوشین در پیش است و زمانی که خواب در پی است، سیمهایی در آغوش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از خضاب من و از موی سیه کردن من
گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر!
غرضم زو نه جوانی است؛ بترسم که زِ من
خردِ پیران جویند و نیابند مگر!
رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر
خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر
بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم
رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر
سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت
[...]
عید شاداب درختیست که تا سال دگر
از گل و میوۀ او بوی همی یابی و بر
بوی آن گل بترازد چو خرد کار دماغ
بر آن میوه بتازد چو خرد سوی جگر
زین گل و میوه همان به که یکی گیرد بار
[...]
دستهها بسته به شادی بر ما آمدهای؟
تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار؟
ای دلارام و دل آشوب و دلاویز پسر
عهد کرده بوفا با من و نابرده بسر
غم عشق تو روانم بلب آورده بلب
درد هجر تو توانم بسر آورده بسر
شمنان چون تو ندیدند و نبینند صنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.