مرا دلیست که از چشم بد رسیده به جان
بلای من ز دلست اینت درد بی درمان
ترا چه گویم گویم مرا چشم بدزد
ترا چه گویم گویم مرا ز دل بستان
گرم ز چشم ندزدی تباه گردد عیش
ورم ز دل نستانی نفور گردد جان
کسی که شادی دل دیدو روشنایی چشم
یکی ازین دو بندهد به صد هزار جهان
پس آنکسی که مرادوست تر ز جان و دلست
مرا تو گویی زو دور شو چگونه توان ؟
به اختیار کس از یار خویش دور شود ؟
به روز وصل کسی آرزوکند هجران
کسی زکام دل خویشتن بتابد روی ؟
کسی به بازی با دوست بشکند پیمان ؟
مرا چه گر تو نیایی زدست دوست بیاب
مرا چه گر تو بمانی به دست دوست بمان
من اینهمه ز طریق مطایبت گفتم
مگر نگویی کاین ژاژ باشد و هذیان
کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود
که چرب گویان آنجا شوند کند زبان
مرا زدوست به هر حال دور خواهد کرد
هوای خدمت میر آن گزیده سلطان
وصال دوست اگر چه موافقست و خوشست
وصال خدمت درگاه میر بهتر از آن
سپهبد سپه شاه شرق ابو منصور
فراتگین دواتی امیر غرجستان
امیر دوست نواز و امیر خصم گداز
امیر شاعر خواه و امیر زایر خوان
چو تیغ گیرد بهرام دیس شور انگیز
چو جام گیرد خورشیدوار زر افشان
سرای اوگه خوان و بساط او گه بزم
زمدح خوانان خالی ندید هرگز خوان
سخنوران جهان را که شعر جمع شده ست
قراتگین دواتی ست اول دیوان
هنر نماید چندان که چشم خیره شود
به تیر و نیزه وزوبین و پهنه و چوگان
مقدم سپه خسروست او که به جنگ
زپیش هیچ سپه بر نتافته ست عنان
به روز معر که وقتی که حرب سخت شود
به تازیانه کند با مبارزان جولان
به حربگاهی کو تیغ بر کشد زنیام
به صید گاهی کوتیر بر نهد به کمان
ز ترس ناوک او شیر بفکند چنگال
زبیم ضربت او پیل بفکند دندان
سیاستست مر او را که در ولایت او
پلنگ رفت نیارد مگر گشاده دهان
در این دیار به هنگام شار چندین بار
پلنگ وار نمودند غرچگان عصیان
بجز به صلح و به شایستگی و خلعت و ساز
به سر همی نتوانست برد با ایشان
نگاه کن که امیر جلیل تا بنشست
به جای شار به فرمان خسرو ایران
یکی از آنان کردن زراه راست بتافت
کرانه کرد به مویی زطاعت و فرمان
جز آن سبک خرد شور بخت سوخته مغز
که غره کرد مر او را به خویشتن شیطان
به استواری جای وبه نامداری کوه
فریفته شد و از راه راست کرد کران
چه گفت گفت مرا جایگاه برفلکست
به معدنی که همی زیر من رود کیوان
زمینیان رابا من کجا رود دیدار
مرا نباشد جز با ستاره سیر وقران
بر این حصار که من باشم ایمنم که مرا
ز هیچ خلق نخواهد رسید هیچ زیان
همی ندید که برگاه شار شیر دلیست
به تیغ شهر گشای و به تیر قلعه ستان
به حیله ساختن استاد بخردان زمین
به حرب کردن شاگرد پادشاه زمان
گشاده شاه جهان پیش او به تیغ و سپر
هزار قلعه صعب و هزار شارستان
گر این حدیث سبک داشت لا جرم امروز
همی کشید به دو پا سبک دو بند گران
از آن حصار مر او را چنان فرود آورد
که بخردان جهان را شگفتی آمد از آن
به کیمیا و طلسمات میرابو منصور
طلسمهای سکندر همی کند ویران
خهی گزیده و زیبا و بی بدل چو خرد
زهی ستوده و بی عیب و پاک چون قرآن
به رادی و به سخا وبه مردی و به هنر
همه جهان را دعویست مر ترا برهان
در این ولایت پیش از تو ای ستوده امیر
کس ندید ز فضل و سخا دلیل و نشان
به روزگار تو پیدا شد و پدیدآمد
سخای گم شده و فضل روی کرده نهان
زمین ز عدل تو بغداد دیگرست امروز
تو چون خلیفه بغداد نایب یزدان
جوان که قادر گردد در از دست شود
امیر کوته دستست و قادرست و جوان
غریب و نادر باشد جوان با پرهیز
تو خویشتن ز جوانان غریب و نادر دان
چه مایه مردم کز خانمان خویش برفت
فرو گذاشت ضیاع و سرای آبادان
ز ایمنی به وطن کردن اندر آمد باز
به نام عدل تو ای یادگار نوشروان
بدان امید که نانی به ایمنی بخورند
غریب وار بپوشند جامه خلقان
زعدل وداد تو اندر همه ولایت که
زیان زده نشد از هیچ گرگ هیچ شبان
کنون ندانند از خرمی و خوشی عیش
که چون زیند خوش ار عدل پادشاه زمان
نه شان ز دزدان ترس و نه از مصادره بیم
نه خشک ریش ز همسایه و ز هم دندان
ولایت تو ز امن ای امیر چون حرم است
ز خرمی وخوشی همچون روضه رضوان
همی نمایی عدل و امانت و انصاف
همی فزایی فضل و سخاوت و احسان
بسا پیاده که در خدمت تو گشت سوار
بسا غریب که از تو به خان رسید و به مان
همه جهان ز پی نام و نان دوند همی
زخدمت تو همی نام حاصل آید و نان
همیشه تا گل سوری بود به فصل بهار
چنانکه نرگس مشکین بودبه وقت خزان
همیشه تا به همه جایگه پدید بود
هوای تیر مهی از هوای تابستان
امیر باش و جهان را به کام خویش گذار
هوای خویش بیاب و مراد خویش بران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر از درد و رنجی صحبت میکند که ناشی از دوری از دوست و چشمزخم است. او به تأثیر عشق و وابستگی به محبوبش اشاره دارد و اینکه چگونه جدایی برای او غیرقابل تحمل است. در ادامه، شاعر به وصف قدر و منزلت امیر بزرگ، ابو منصور میپردازد و او را به عنوان کسی که عدالت و سخاوت را در دیار خود برقرار کرده، ستایش میکند. شاعر به امنیت و آرامش حاکم بر ولایت اشاره میکند و نشان میدهد که مردم در سایه این عدالت، زندگی بهتری دارند. در نهایت، او از امیر میخواهد که همچنان به برقراری عدالت و رفاه ادامه دهد و جامعه را در مسیر خوشبختی رهنمون سازد.
هوش مصنوعی: من دلی دارم که از چشم شوم به جانم آسیب رسانده، این درد بیپایان از دل من ناشی میشود.
هوش مصنوعی: من چه باید بگویم، وقتی که تو چشم بر میدارد و نگاهت را از من میگیری؟ من چه باید بگویم، وقتی که میخواهی قلبم را از من بگیری؟
هوش مصنوعی: اگر از چشم نگیری، لذت زندگی از بین میرود و اگر از دل نگویی، جانت به نفرت تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: کسی که خوشحالی دل و روشنایی چشم را تجربه کند، میتواند به راحتی تمام دنیا را در نظر بگیرد و از آن بینیاز باشد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از کسی که دوست داشتنیتر از جان و دل من است فاصله بگیرم؟
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند به میل خود از معشوقش جدا شود؟ آیا در روز وصال، کسی آرزو میکند که از معشوق جدا شود؟
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که از غم دل خود بگریزد و از زیباییهای زندگی دوری کند؟ آیا کسی هست که در دوستی با دیگران پیمان را بشکند و به آن وفادار نماند؟
هوش مصنوعی: اگر تو نیایی، من چه اهمیتی دارم؟ اگر هم تو بمانی، در دستان دوست باقی بمان.
هوش مصنوعی: من این قدر از محبت و مهربانی تو صحبت کردم تا اینکه مبادا بگویی این حرفها بیمعنا و شلوغکاری است.
هوش مصنوعی: کسی که بیهوده حرف میزند و شلوغکاری میکند، در جایی پذیرفته نمیشود که افراد با لحن خوشزبان و eloquent حضور دارند.
هوش مصنوعی: دوست من به هر شکل و به هر دلیلی از من فاصله خواهد گرفت، چرا که خواسته او خدمت به شخصی است که مورد توجه و انتخاب شاه است.
هوش مصنوعی: دوستی و رسیدن به محبوب، هرچند که خوشایند و دلپذیر است، اما خدمت کردن در پیشگاه مَیِر (سرور یا صاحب مقام) از آن هم بهتر و باارزشتر است.
هوش مصنوعی: سپهبد بزرگ و فرمانده نظامی در شرق، ابو منصور فراتگین، امیر سرزمین غرجستان.
هوش مصنوعی: امیر کسی است که دوستانش را نوازش میکند و دشمنانش را به آرامی سرکوب میکند. او همچنین شاعری است که شعر را دوست دارد و به زائران احترام میگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی که بهرام با هیجان و قدرت به میدان میآید، مانند تیغی تیز و برنده است و چون خورشید به هر چیزی نور و روشنی میبخشد، او نیز زینت بخش روزگار و شگفتیزا است.
هوش مصنوعی: کاخ او همیشه پر از صدای آواز است و هرگز بر سفرهاش خالی از مهمانی و جشن نمیبیند.
هوش مصنوعی: سخنرانان و شاعران جهان، آثارشان در کنار یکدیگر جمع شده و دوات قراتگین، اولین دفتر شعر را مینویسد.
هوش مصنوعی: هنر آنقدر زیبا و مدهش است که بیننده را مجذوب خود کرده و باعث میشود به تماشای تیر و نیزه، زوبین، زمین و چوگان خیره شود.
هوش مصنوعی: سپهسالار (رئیس سپاه) خسرو، کسی است که هیچ نیرویی جرأت نکرده است از مقابل او در میدان جنگ عقبنشینی کند.
هوش مصنوعی: در روز جنگ و در حالی که نبرد شدت میگیرد، او با چابکی و سرعت به مبارزان ضربه میزند و در میدان جولان میدهد.
هوش مصنوعی: در اینجا به صحنهای اشاره شده که در آن جنگجویان با سلاحهای خود آماده نبرد هستند. یکی از آنها شمشیری را از غلاف بیرون میآورد و دیگری تیر را بر کمان مینهد تا شکار کند. این توصیف به ما نشان میدهد که در مکانهایی که آماده جنگاند، هر کس به نوعی آماده عمل است.
هوش مصنوعی: شیر از ترس تیر او چنگالش را رها کرد و فیل از وحشت ضربهاش دندانهایش را انداخت.
هوش مصنوعی: کسی که در سرزمین او پلنگی موجود باشد، باید سیاستمدار باشد، زیرا تنها در چنین شرایطی است که میتواند آن را مهار کند؛ یعنی باید قدرت و اقتدار لازم را داشته باشد تا بتواند در برابر خطرات و تهدیدات از خود دفاع کند.
هوش مصنوعی: در این سرزمین، در زمانهایی مشخص، افرادی مانند پلنگ با شورش و نافرمانی خود را نشان دادند.
هوش مصنوعی: به جز از طریق صلح و شایستگی و برقراری ارتباط مسالمتآمیز نمیتوان با آنها کنار آمد و به مطلوب خود رسید.
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین که امیر بزرگ، وقتی به جایگاه وزیر نشست، به فرمان پادشاه ایران توجه دارد.
هوش مصنوعی: یکی از آنها از مسیر صحیح منحرف شد و در نتیجه به مویی از اطاعت و فرمان جدا شد.
هوش مصنوعی: تنها آن درک ناچیز و بیحاصل است که باعث میشود انسان خود را فریب دهد و به خود ببالد، در حالی که در واقع به شیطان افتاده است.
هوش مصنوعی: به خاطر استواری و شهرت کوه، فریفته شد و از مسیر درست منحرف گردید.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم بگویم که مقام من در آسمان است، در حالی که زیر پای من، سیاره کیوان (زحل) به شکلی زیبا قرار دارد؟
هوش مصنوعی: زمیننشینان نمیتوانند به من برسند، ملاقات من فقط با ستارهها و قرآن ممکن است.
هوش مصنوعی: بر این دژ که من در آن زندگی میکنم، احساس امنیت دارم؛ چرا که میدانم هیچ کسی نمیتواند به من آسیب برساند.
هوش مصنوعی: او نمیبیند که در میدان جنگ، دلی بزرگ و شجاع به گودالی از شیران قدم میزند و با شمشیر، دروازههای شهر را میگشاید و با تیر، قلعهها را تسخیر میکند.
هوش مصنوعی: استادان با مهارت و زیرکی، چنان نقشهای طراحی میکنند که شاگردان را به مبارزه با مشکلات و چالشها وادار کنند؛ مانند پادشاهی که حاکم زمانهاش است و آنها را به جنگیدن وادار میسازد.
هوش مصنوعی: شاه بزرگ جهان به تیغ و سپر در برابر او، هزار قلعه سخت و هزار شهر را در اختیار دارد.
هوش مصنوعی: اگر این داستان ارزش کمی داشت، امروز هم چنین بار سنگینی بر دوش نداشتیم.
هوش مصنوعی: او را به گونهای از آن دژ پایین آوردند که خردمندان دنیا از حیرت در شگفت ماندند.
هوش مصنوعی: اشاره به این است که با وجود تمام جادوها و ترفندهای بزرگ، دستاوردها و قدرتهای گذشته باید به فراموشی سپرده شوند و به واقعیتهای جدید توجه کرد. در واقع، هیچ چیز از قدرت و ارزشی بیشتری نسبت به حقیقت ندارد.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت مانند خرد، بدون همانندی است و قابل ستایش است. همچنان که قرآن، خالی از هر عیب و ناپاکی است.
هوش مصنوعی: با داشتن صفات نیکو مانند رادی بودن، سخاوت، مردانگی و هنر، هر کسی میتواند در دنیا ادعای بزرگی و ارزشمندی داشته باشد، اما تو باید از این ویژگیها به نفع خود استفاده کنی و خود را ثابت کنی.
هوش مصنوعی: در این دیار قبل از تو، ای امیر بزرگوار، هیچکس را نداشتهایم که به اندازه تو در دانش و بخشندگی، نشانه و دلیلی داشته باشد.
هوش مصنوعی: در روزگار تو، سخاوت و فضیلت که زمانی ناپیدا بودند، دوباره آشکار شده و درخشیدهاند.
هوش مصنوعی: امروز به خاطر عدالت تو، اوضاع بغداد تغییر کرده است و تو مانند خلیفه بغداد، نماینده خداوند هستی.
هوش مصنوعی: وقتی جوانی بتواند به موفقیت برسد و از تواناییهای خود بهرهبرداری کند، نشاندهندهی این است که او در مسیر صحیحی قرار دارد. اما اگر فردی به خود و قدرتهایش باور نداشته باشد و نتواند از فرصتها استفاده کند، هرچقدر هم که در مقام و موقعیت خوبی باشد، همچنان در محدودیت باقی میماند.
هوش مصنوعی: جوانی که با پرهیزکاری و احتیاط زندگی میکند، انسان کمیابی است. او را از سایر جوانان که رفتارهای عادی دارند متفاوت بدان.
هوش مصنوعی: چه اندازه افرادی وجود دارند که از خانه و زندگی خود بیرون رفتهاند و زمینهای کشاورزی و خانههای آباد خود را رها کردهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر امنیت، به وطن بازگشتهام. ای یادگار نوشروان، به نام عدل تو امیدوارم.
هوش مصنوعی: افرادی که به امید بهدست آوردن نان امن و آسوده زندگی میکنند، همچون غریبان، لباسهای مردم را به تن میکنند.
هوش مصنوعی: از انصاف و محبت تو در تمام سرزمینها هیچ زیانی به کسی نرسیده است، نه از گرگ و نه از چوپان.
هوش مصنوعی: اکنون مردم از شادی و خوشی زندگی مطلع نیستند، زیرا اگر در سایهی عدالت پادشاهی زندگی کنند، در خوشی خواهند زیست.
هوش مصنوعی: نه از دزدیها میترسند و نه نگران مصادره اموال هستند، نه از همسایهی خشک و بیرحم میترسند و نه از دندانهای دشمن.
هوش مصنوعی: امیری تو که حکمرانیات، مانند حرم امنی است، پر از خوشی و سرور، درست مانند باغ رضوان.
هوش مصنوعی: تو همواره رفتارهای عادلانه و درست را از خود نشان میدهی و بر خوبیها و بخششهای خود میافزایی.
هوش مصنوعی: بسیاری هستند افرادی که شاید در ظاهر ساده و بیآلایش به نظر برسند، اما در واقع به خاطر خدمت و وفاداریشان ارزشمندتر از خیلیها هستند. همچنین، افرادی وجود دارند که از دور و بر تو، به منزل و مقامی بالاتر دست پیدا کردهاند و به جایگاههای مهمی رسیدهاند.
هوش مصنوعی: همه مردم در دنیا به دنبال نام و نان هستند، اما از طریق خدمت به تو، هم نامی به دست میآید و هم روزی.
هوش مصنوعی: همیشه در فصل بهار، گل سوری وجود دارد، همانطور که در زمان خزان، نرگس مشکین به چشم میآید.
هوش مصنوعی: همیشه در هر مکانی، هوای سرد پاییزی مثل هوای تابستان حس میشود.
هوش مصنوعی: برتر از دیگران باش و دنیا را مطابق میل خود بگذران، خواستههایت را بشناس و به آرزوهایت دست یاب.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.