گنجور

 
فرخی سیستانی

نگار من آن لعبت سیمتن

مه خُلُخ و آفتاب ختن

برون آمد از خیمه و از دو زلف

بنفشه پریشیده بر نسترن

تماشا کنان گرد خیمه بگشت

چو سروی چمان بر کنار چمن

ز سر تا به بن زلف او پُر گره

ز بن تا به سر جعد او پر شکن

همی داد بینندگان را درود

ز دو رخ گل و از دو عارض سمن

کمر خواست بستن همی بر میان

سخن خواست گفتن همی با دهن

نه بستن توانست زرین کمر

نه گفتن توانست شیرین سخن

بلی کس نبندد کمر بی میان

بلی کس نگوید سخن بی دهن

دهان و میان زان ندارد بُتم

که هردو عطا کرد روزی به من

دل و تن مرا زین دو آمد پدید

وگرنه مرا دل کجا بود و تن

فری روی شیر بن آن ماهروی

که دلها تبه کرد بر مرد و زن

فری خوی آن بت که وقت شراب

همه مدحت خواجه خواهد ز من

سپهر هنر خواجهٔ نامور

وزیر جلیل احمد بن الحسن

نوازنده اهل علم و ادب

فزاینده قدر اهل سنن

پژوهنده رای شاه عجم

نصیحتگر شهریار زَمَن

وزیر جهاندار گیتی فروز

وزیر هنرپرور رایزن

وزارت به اصل و کفایت گرفت

وزیران دیگر به زرق و به فن

وزارت به ایام او باز کرد

دو چشم فرو خوابنیده وسن

به جنگ عدو با ملک روز و شب

زمانی نیاساید از تاختن

گهی رنجه ز آوردن ژنده پیل

گهی مانده ز آوردن کرگدن

جهان را همه ساله اندیشه بود

ازین تا نهد تخت او بر پرن

کسی را که دختر بود چاره نیست

که باشد یکی مرد او را ختن

جهان دختر خواجگی را همی

بدو داد چون باز کرد از لبن

سخاوت پرستندهٔ دست اوست

بتست این همانا و آن برهمن

گریزنده گشته‌ست بخل از کفَش

کفش «قل اعوذ» است و بخل اهرمن

ایا ناصح خسرو و کلک تو

بر احوال و بر گنج او مؤتمن

چو من جلوه کرده‌ست جود ترا

عطای تو اندر هزار انجمن

عطای تو بر زایران شیفته‌ست

سخای تو بر شاعران مفتنن

مثل زر کاهست و دست تو باد

خزانه تو گنج تو بادخَن

بسا مردم مستحقق را که تو

بر آوردی از ژرف چاه مِحَن

نشان کریمی و آزادگیست

بر آوردن مردم ممتحن

به آزاد مردی و مردانگی

تو کس دیده‌ای همسر خویشتن؟

که باشد چون تو، هر که را گویمت

ز بر تو پوشد همی پیرهن

ز آزادگان هر که او پیشتر

به شکر تو دارد زبان مرتهن

بزرگان همه زیر بار تواند

چه بارست شکر تو بی ذل و من

کسی نیست کز بندگان تو نیست

به هر گردنی طوق اندر فکن

جهان زیر فرمانت گر شد رواست

به دارش وز او بیخ دشمن بکن

مگر خدمت تست حبل المتین

که نوعیست از طاعت ذوالمنن

اگر حاسد تست سالار ترک

وگر دشمن تست میر یمن

به یک رقعه برزن ختن بر چگل

به یک نامه برزن یمن بر عدن

چه چیزست مهر تو در هر دلی

که شیرین‌تر از زر بود وز وطن

بُخور و لباس عدوی ترا

زمانه چه خواند حنوط و کفن

همی تا چو قمری بنالد ز سرو

نوا برکشد بلبل از نارون

چو پشت برهمن شود شاخ گل

بر او بر گل نو بسان وثن

جهان دار و شادی کن و نوش خور

می از دست آن ترک سیمین ذقن

فزوده‌ست قدر تو بفزای لهو

گشاده‌ست گنج تو بگشای دن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

اگر باشگونه بود پیرهن

بود حاجت برکشیدن زتن

عنصری

همیشه سر زلف آن سیمتن

گره بر گره یا شکن بر شکن

بپیچد همی چون من از عشق او

گره بر بنفشه شکن بر سمن

بشب ماند آن زلف و هرگز که دید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

سیه زلف آن سرو سیمین من

همه تاب و پیچست و بند و شکن

نگار مرا سرو آزاد خوان

کنار من آن سرو بن را چمن

بلندی و سبزی بود سرو را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه