شمارهٔ ۱۴۴ - در حسب حال و ملال خاطر امیر یوسف و سه سال مهجور ماندن از خدمت او و شفاعت امیر محمد گوید
خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان
همی بدیدن روی تو تازه گردد جان
بهار پر بر گشته ست، پای خوشه زمین
بهشت خرم گشته ست، خشک شورستان
به چشم رنگ گل آید همی ، زخاک سیاه
بمغز بوی مل آید همی ، ز آب روان
درخت گل چو بدو باد بر جهد گویی
همی نماید طاووس جلوه در بستان
کجا گلیست نشسته ست بلبلی بر او
همی سراید شعر و همی زند دستان
ترا چه باید خواند ای بهار بی منت
ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان
ربوده ای بجمال از بهار پارین گوی
بهار پارین با تو نموده بودخزان
نه شب همی بزند لاله تو برهم چشم
نه گل بروز ببندد همی ز خنده دهان
مگر به چشم من آید همی چنین که چنین
نبود پار مرا چشم و دل بدین و بدان
مرا به چشم بدینوقت پار طوفان بود
به چشم طوفان لیکن دلی ز غم بریان
دلم به لاله نپرداختی و چشم به گل
ز شغل سوختن آتش و غم طوفان
بر آن بهانه که شعری براه خواهم خواند
بخانه در شد می دست بردمی به فغان
هنوز بر دلم ار بنگری گره گره است
ز در دو غم که فرو خوردمی زمان بزمان
ز بس طپانچه که هر شب بروی برزدمی
بزور بودی بر روی من هزار نشان
شب دراز همی خوردمی غمان دراز
بروز راز همی کردمی ز خلق نهان
همی ندانم تا چون همی کشیدستم
بیک دل اندر چندین هزار بارگران
مرانپرسی باری که قصه تو چه بود
چرا کشیدی آن رنج وانده چندان
بدانکه دور بدستم ز حضرتی که مرا
رسانده خدمت میمون اوبنام و به نان
جدا نبود می از خدمت مبارک او
بوقت بار و بهنگام مجلس و گه خوان
چو بزم کردی گفتی بیاو رود بزن
چو جشن بودی گفتی بیا شعر بخوان
ز بهر اوبهمه خانه ها مرا اجلال
بجاه او بهمه کارها مرا امکان
در خزانه او پیش من گشاده و من
گشاده دست و گشاده دل و گشاده زبان
ز بر او وز کردار او و نعمت او
پدید گشته من اندر میانه اقران
نه وقت زلت بر من به دل گرفتی خشم
نه وقت خشم ز من باز داشتی احسان
زبان بدگو چونانکه رسم اوست مرا
جدا فکند از آن حق شناس حرمت دان
بدین غم اندر بگذاشتم سه سال تمام
چنین سه روز همانا گذاشتن نتوان
چوپیر گشتم و نومید گشتم از همه خلق
امید خویش فکندم به دستگیر جهان
جلال دولت عالی محمد محمود
که عون و ناصر او باد جاودان یزدان
بنزد اوشدم و حال خویش گفتم باز
چنانکه بود، نکردم زیاده ونقصان
نخست گفتم کای نام تو و کنیت تو
به خط دولت بر نامه بقا عنوان
جدا فتادم از میر خویش و دولت خویش
مرا به دولت خویش ای امیر باز رسان
چنانکه از کرم او سزد مرا بنواخت
امید کرد و زبان داد و کرد کار آسان
چنانکه گفت زبان دادو شاد کرد مرا
به دستبوس سپهدار خسرو ایران
معین دولت و دین یوسف بن ناصردین
امیر عالم عادل برادر سلطان
مبارزی، ملکی، نام گستری، که بدو
همی بنازد ایوان و مجلس و میدان
سپهر، همت او را همی کند خدمت
زمانه دولت اورا همی برد فرمان
بساط دولت او را به روی روبد ماه
زمین همت اورا به سر کشد کیوان
به روز رزم بکوبد بنعل مرکب خویش
مخالفانرا دلهای سخت چون سندان
ز بیم چشم کشد چرخ ورنه نرم بود
به دست او چه درخت و چه آهن و چه کمان
ز بهر رسم همی نیزه را سنان سازد
وگر نه نیزه او را بکار نیست سنان
سنان چه باید برنیزه کسی که ز پیل
همی گذاره کند تیرهای بی پیکان
شماربرگ درختان بحیله بتوان کرد
شمار فضل و شمار عطای او نتوان
هزار بار رسیده ست برو بخشش او
مثل کجا نرسیده ست از آفتاب نشان
هم از جوانی معروف شد بنام نکو
شگفت باشد نام نکو ز مرد جوان
چنان بلرزد بر نام و عرض خویش همی
که شاد کام جهاندوست برگرامی جان
بهر هنر که کسی اندر آن کند دعوی
امیر دارد معنی و معجز و برهان
خدایگان جهان تابدو سپرده سپاه
زخانمان همه نومید شد سپهبد خان
به طالع اندر اینست کو کند خالی
ز خان و از سپه او زمین ترکستان
کنون به لشکرخان آن کند سپهبد ما
که در قدیم نکرده ست رستم دستان
به تیغ آن سپه آرای نیست خواهد شد
هر آن کسی که نماید بدین ملک عصیان
امیر بر سپه و بر ملک خجسته پی است
به چند فتح ملک را خدای کرد ضمان
زهی به همت کسری و فرا فریدون
زهی به سیرت جمشیدو داد نوشروان
ستاره را حسد آید همی ز بهر شرف
به بارگاه تو از نقشهای شاد روان
همی به صورت ایوان تو پدیدآید
سپهر و بود غرض تا درو کنی ایوان
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه
مرا ز خدمت تو باز داشته حدثان
خدایگاناگر بشنوی ز بنده خویش
مگر بعذر دهد کار خویش را سامان
اگر چه دیرگه از خدمت تو بودم دور
نرفته بودم جایی که عیبی آید ازان
وگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو
نبسته بودم پیش مخالف تو میان
به خدمت ملکی بوده ام که با تو به دل
یکیست همچو بمعنی یکیست جان و روان
هزار بار شنیدم ز تو که در دل من
ملک محمد چون گوهریست اندر کان
چو خانه هر دو یکی بود و دوست هر دو یکی
زآمد وز شد من باین و آن چه زیان
همیشه تا به جهان یادگار خواهد ماند
ز عالمان تصنیف و ز شاعران دیوان
همیشه تا نبود هیچ کفر چون توحید
همیشه تا نبود هیچ شعر چون قرآن
جهان گشای و ولایت فزای و ملک آرای
هنر نمای و بدولت گرای و فرمان ران
توآفتاب و به پیروزی و سعادت وعز
ستاره شرف و ملک با تو کرده قران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی زیبایی بهار و شگفتیهای آن است. شاعر از خرمی و نشاط بهار میگوید و تصویری زیبا از طبیعت به همراه گلها و بلبلان ترسیم میکند. همچنین به احساسات درونی خود اشاره میکند و از رنجهایش میگوید. شاعر ضمن بیان ناامیدی خود، به امیدی که به یاری بزرگانی چون محمد محمود دارد، اشاره میکند و از فضایل و نیکنامی او حمایت میکند. در نهایت، شاعر تأکید میکند که تا ابد یاد و نام افراد نیکوکار باقی خواهد ماند و آنها مایهی سربلندی و سعادت جامعه هستند.
هوش مصنوعی: بهار خوشایند است، زیرا سرسبزی و سرنوشت جوان باعث میشود که با دیدن چهره تو، جانم دوباره پرنشاط و تازه شود.
هوش مصنوعی: بهار دوباره برگشته است و زمین مانند بهشتی سرشار از خرمی شده است، در حالی که بیابانها همچنان خشک و بیبرکت هستند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که چشم به رنگ گل دیده میشود و از خاک سیاه، عطری شبیه بوی عسل به مشام میرسد که ناشی از آب روان است.
هوش مصنوعی: درخت گل وقتی که به سمت باد حرکت میکند، گویی به طاووسی میماند که در باغ خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: کجا گلی وجود دارد که بلبل بر روی آن نشسته و هم شعر میخواند و هم با دستانش به آن میزند؟
هوش مصنوعی: ای بهار زیبا، نمیدانم چگونه باید تو را خطاب کنم. تو که مانند بهشتی هستی که درهایش برای ورود آزاد است.
هوش مصنوعی: تو با زیباییات بهاری را از من گرفتهای که بهار پارین خودش را به تو تقدیم کرده بود و به من سرمایهاش را با پاییز نشان داد.
هوش مصنوعی: نه شبها خواب را از چشمان لالهی تو میربایند و نه گلها به خاطر خندهی تو، روز را بسته نگه میدارند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است چیزی که نمیدانم، به چشمان من بیاید هرچند که در واقع وجود نداشته باشد؟ من چشمی دارم که به این و آن مینگرد و ارزیابی میکند.
هوش مصنوعی: در این لحظه، من با چشمانم شاهد طوفانی هستم، اما در دل من، آرامش و آزادی از غم وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی لاله احساس نکرد و چشمانم به گل نیفتاد زیرا از سوختن آتش و غم و اندوه طوفان رنج میبردم.
هوش مصنوعی: به بهانهای راضی شدم که شعری بخوانم و وارد خانه شدم، اما در حین وارد شدن ناخواسته با حالتی نالان و دلشکسته به چیزی دست زدم.
هوش مصنوعی: اگر به دل من نگاه کنی، متوجه میشوی که هنوز از غمهایی که در طول زمان با خود حمل کردهام، پر از درد و گرههای عاطفیام.
هوش مصنوعی: به خاطر زورگویی و تندی که هر شب با من داشت، بر روی بدنم آثار زیادی باقی مانده است.
هوش مصنوعی: شبهای طولانی را در غم و اندوه میگذراندم و در روز، رازی را که از مردم پنهان کرده بودم، بازگو میکردم.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه توانستم با یک دل، این همه بار سنگین را در این تعداد بار متحمل شوم.
هوش مصنوعی: چرا به خاطر داستان تو چنین زحمتی را متحمل شدی و این درد را چشیدی؟
هوش مصنوعی: بدان که از جایی دور دست به من خبر رسیده است، از مقام و جایگاهی که مرا به خدمت آن موجود نیکوکار رسانده است، به دورانی که همه چیز در آرامش و صفا بوده.
هوش مصنوعی: در هر زمان و مکانی، متوجه خدمت و توجه او بودم و هیچگاه از آن دور نمیشدم.
هوش مصنوعی: وقتی که جشن و مهمانی برپا کردی، میگفتی بیایید و بزم را شاد کنیم. وقتی که شاد و خوشحال بودی، میگفتی بیایید و شعر بخوانیم.
هوش مصنوعی: به خاطر او، من در همه خانهها جلال و شکوه دارم و به خاطر منزلت او، در هر کار و فعالیتم امکان و توانایی دارم.
هوش مصنوعی: در پیش من، در خزانه او، همه چیز فراهم است و من با دلی مهربان، دستی یاریدهنده و زبانی گویا به استقبال میروم.
هوش مصنوعی: من از او و ویژگیهایش و نعمتهایی که به من داده است، در وسط دوستان و همسالان خود جلوهگری میکنم.
هوش مصنوعی: نه زمانی که بر من غضب کردی، دل خود را درگیر زلت نکردی، و نه زمانی که از من خشمگین بودی، کاری نکردی که من را از احسان و نیکی بازداری.
هوش مصنوعی: زبان بدگو به گونهای صحبت میکند که مرا از یکی که به حق و حقیقت احترام میگذارد، دور میکند.
هوش مصنوعی: برای سه سال، در این اندوه باقی ماندم، اما حتی سه روز هم نتوانم تحمل کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که پیر شدم و از همه انسانها ناامید شدم، امید خود را به دست عالمی بزرگ و بیپایان سپردم.
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه حکومت بلندمرتبه محمد محمود، که همیشه مورد یاری و حمایت خداوند قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: به نزد او رفتم و حال خود را براش بازگوی کردم، همانطور که بود، نه بیشتر و نه کمتر.
هوش مصنوعی: ابتدا به تو میگویم که نام و لقب تو در خط خوشنویسی بر روی نامهای که نماد ادامه و جاودانگی است، نوشته شده است.
هوش مصنوعی: از همراهی و سرنوشت خویش جدا افتادهام، ای امیر، لطفاً مرا دوباره به سرنوشت و رفاه خود برگردان.
هوش مصنوعی: چنان که شایسته است از روی مهربانیاش به من لطف کرد، به من امید داد و سخن گفت و کارها را برایم آسان کرد.
هوش مصنوعی: زبان به من خوشحالی و شادمانی بخشید و باعث شد تا به مقام و جایگاه بزرگ سرسپهری ایران (خسرو) احترام بگذارم و به او ادای احترام کنم.
هوش مصنوعی: یوسف بن ناصردین، امیر عادل و برادر سلطان، نمایندهای از دولت و دین است.
هوش مصنوعی: مبارزی بزرگ و با اراده، که به خاطر او رنگ و رونق به میدانها، مجالس و ایوانها داده میشود و همه به او افتخار میکنند.
هوش مصنوعی: آسمان و سرنوشت به او کمک میکنند و زمانه نیز نعمتها و ثروتهای او را به پیش میبرد.
هوش مصنوعی: دولت و سروری او در میان زمین و آسمان مانند یک جشن و مراسم بزرگ است و تلاش او باعث به اوج رسیدن و بزرگیاش میشود.
هوش مصنوعی: در روز نبرد، سوارکار با ضرباتش به زین اسبش، حریفان را تحت فشار قرار میدهد و دلهایشان را که مانند سندان سخت است، میشکند.
هوش مصنوعی: چرخ زمان از ترس آن که کسی به قدرتش دست بزند، تمام چیزها را به آرامی در دست خود میگیرد و میچرخاند؛ در غیر این صورت، آهن و چوب و کمان همگی به راحتی در دست او قابل تغییر و شکلگیری هستند.
هوش مصنوعی: برای حفظ رسم و رسوم، آدمی باید نیزه را به سنان (تیغه) مجهز کند وگرنه نیزهای که دارد برایش کارآیی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: سنان به معنی نیزه و تیرهایی که برای جنگ آماده شدهاند، در این بیت نشان میدهد که برای کسی که در زندگی به دنبال قدرت و شکوه است، مهم است که با ابزار و تجهیزات قوی به میدان بیاید. اینگونه افراد باید بتوانند بر مشکلات بزرگ غلبه کنند و از هرگونه چالش هراسی نداشته باشند.
هوش مصنوعی: درختان را میتوان با ترفندهایی شمرد، اما نمیتوان برکات و هدایا و لطفهای او را شمارش کرد.
هوش مصنوعی: او بارها و بارها به بخشش و رحمت خود نزدیک شده، اما مثل آفتابی که به مکان خاصی نرسیده، هنوز به ما نرسیده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی در جوانی به خاطر شخصیت و کارهای خوبش شناخته شده است و اینکه داشتن نام نیک او در جوانی خود بسیار عجیب و قابل توجه است.
هوش مصنوعی: به گونهای به خود بلرزد که همواره به نام و آبروی خویش اهمیت میدهد، مانند کسی که توانگر و خوشبخت است و به زندگی ارزشمند خود افتخار میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در زمینه هنر ادعایی کند، به نوعی همچون امیری است که معنای عمیق، شگفتی و دلیل روشنی را با خود دارد.
هوش مصنوعی: خداوند جهان، سپاه را به ما سپرده است و با وجود آن، همه نیروها و فرماندهان از خالی شدن از امید نگران شدهاند.
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که تقدیر و سرنوشت کسی که از خانه و خاندان خود فاصله میگیرد، به نوعی تحت تأثیر قرار میگیرد و این جدایی ممکن است به سلامتی و خوشحالی او آسیب برساند. به عبارتی، ترک مکان و جمعیت خود میتواند بر زندگی او تأثیرات منفی بگذارد.
هوش مصنوعی: اکنون فرمانده ما در میدان نبرد کاری را انجام میدهد که رستم دستان در گذشته هرگز انجام نداده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در این سرزمین بر طغیان و نافرمانی بایستد، به زودی با توبیخ و مجازات مواجه خواهد شد.
هوش مصنوعی: امیر فرماندهی و حکومتش سرشار از خوشبختی است و به لطف خداوند، چندین پیروزی در کشور به دست آورده است.
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش ویژگیها و خصایل برجسته شخصیتهای تاریخی و افسانهای ایران اشاره دارد. نخست به همت و تلاش کسری و پیشرفتهای فریدون اشاره میشود. سپس به رفتار و سیرت نیکو و مشی عادلانه جمشید و نوشروان اشاره میکند. در کل، این ابیات به عظمت و ارزشمندی این شخصیتها در تاریخ و فرهنگ ایران میپردازد.
هوش مصنوعی: ستاره به خاطر مقام و منزلت تو دچار حسادت میشود و به همین خاطر از نقشهای خوشبختی و شادی تو ناراحت است.
هوش مصنوعی: آسمان و ستارهها در واقعیتی به شکل ایوان تو جلوهگر میشوند و هدف این است که تو بتوانی این ایوان را در آنجا بسازی و به وجود بیاوری.
هوش مصنوعی: درخشش ستارهها و ماه به خاطر توست و از کار خدمت به تو، من از رخدادهای ناگوار دور ماندهام.
هوش مصنوعی: خداوند اگر به دعای بندهاش گوش دهد، شاید بخواهد به خاطر او کارهایش را مرتب و منظم کند.
هوش مصنوعی: اگرچه مدت زیادی از خدمت کردن به تو فاصله داشتم، اما هرگز از جایی دور نشدهام که ممکن باشد عیبی از آنجا به من وارد شود.
هوش مصنوعی: اگر من در برابر تو گشادهدل بودهام، به خاطر این است که از خدمت به تو نمیتوانستم از دشمنانات فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: من در خدمت سلطانی بودهام که دل ما مانند هم یکی است، همانطور که جان و روح یکی هستند.
هوش مصنوعی: هزار بار از تو شنیدم که در دل من، ملک محمد به مانند مرواری است که در دل یک معدن نهفته.
هوش مصنوعی: وقتی که دو خانه یکی و دو دوست هم یکی باشند، نزدیکی و ارتباطی بین آنها وجود دارد. از آمدن و رفتن چه خسارتی میتواند پیش آید؟
هوش مصنوعی: این گفته به این معناست که آثار عالمان و شاعران همواره در تاریخ باقی خواهد ماند و یادشان در جهان زنده میماند.
هوش مصنوعی: هیچ چیز مانند توحید نیست و هیچ شعری به اندازه قرآن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: جهان را بگشای و بر قدرت و ریاست خود بیفزای، بر هنر خود بیفخر و در طلب کامیابی و ثروت باش و فرمانروایی کن.
هوش مصنوعی: تو خود نور هستی و منبع پیروزی و خوشبختی، و ستارههای بلندمرتبه فقط به خاطر تو بهوجود آمدهاند و برای تو بهعنوان نشانهای از بزرگی و حاکمیت قرار گرفتهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.