گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

چو سرخوشم دگر ای پیر دیر از کرمت

خوش است گر سر خود بر ندارم از قدمت

چه عیب دم‌به‌دم ار خاک کوی دیر شوم

ز نشئه‌ای که دهد بادهای دم‌به‌دمت

گناه آتش عشق ای فرشته پر منویس

که در نگیرد ازین شعله بلا قلمت

درون پرده سرایت چگونه یابم بار؟

گهی که باد صبا نیست محرم حرمت

چه سان کشم رقم عیش بر صحیفه دل

که جان نماند ز بس داغ‌های درد غمت

بدان شمایل مطبوع خواهم از مهوش

که سینه چاک زنم در میان جان کشمت

شدی چو قلب سپه درد را دلا چه عجب

اگر ز شعله عشق بتان بود علمت

وجود چرخ عدم دان و خویش را خوش دار

که پیش اوست مساوی وجود یا عدمت

خیال وصل ز خاطر برون کن ای فانی

که بس حقیری و او را ز حد برون عظمت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت

حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت

به نوکِ خامه رقم کرده‌ای سلامِ مرا

که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت

نگویم از منِ بی‌دل به سهو کردی یاد

[...]

جامی

گذر فتاد به سر وقت کشتگان غمت

هزار جان گرامی فدای هر قدمت

فکند سرو قدت بر من از کرم سایه

مباد از سر من دور سایه کرمت

به یک نگاه تو رستم ز ننگ هستی خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه