گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

از می طلوع کرد چو در ساغر آفتاب

عکس تو آفتاب دگر شد در آفتاب

بین روی ساقی و می روشن که خلق را

سوزند نوع دیگر از این‌ها هر آفتاب

شب ز آفتاب روی تو و آفتاب می

بزمم چو روز شد چه کنم دیگر آفتاب؟

خوش عالمی است دیر که طاقش بود سپهر

آنجا به دور لمعه می احمر آفتاب

باشد دهان خم ز می روشن ای حکیم

در گنج تیره میکده را انور آفتاب

ز نهار کآفتاب قدح را نهفته دار

تا سایرست بر فلک اخضر آفتاب

از شمع می فروغ شبستان بزم ده

پنهان کند چو در تتق شب سر آفتاب

زان سان که ماه تیره بود آفتاب هست

در بزم شاه تیره ز جام زر آفتاب

سلطان حسین خسرو غازی که بندگانش

سایند از علو مکان سر بر آفتاب

فانی ز درد جام مِیَت باد بهره‌مند

کز نور رأی فیض رساند بر آفتاب

 
 
 
ازرقی هروی

ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب

خطت کشیده دایرۀ شب بر آفتاب

زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب

روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب

آنجا که زلف تست همه یکسره شبست

[...]

انوری

ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب

خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب

زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب

روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب

آنجا که زلف تست همه یکسره شب است

[...]

اثیر اخسیکتی

گر مایه گیرد از رخت ای دلبر آفتاب

عاشق شود زمانه بصد دل، بر آفتاب

هر بامداد گیرد بر بوی روی تو

نه کلّه فلک را در زیور آفتاب

در رشک جیب تو بدردّ صبح پیرهن

[...]

سیف فرغانی

ای جلوه کرده روی تو خود را در آفتاب

وی گشته نور روی ترا مظهر آفتاب

ای حلقهٔ در تو بهَر خانه ماه نو

وی نایب رخ تو بهر کشور آفتاب

گردان ز شوق تست بهر جانب آسمان

[...]

جلال عضد

بفراشت صبحدم علم از خاور آفتاب

لشکر براند گرم به هر کشور آفتاب

رم خورد ادهم شب از آفاق چون ببست

بر نقره خنگ گردون زین زر آفتاب

از شام لشکری که سیاهی همی نمود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه