گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

میکند وقت صبح نعره سحاب

که زمان صبوح را دریاب

از گلستان کشید مرغ صفیر

در شبستان نمود ناله رباب

زین فغانها ز هر طرف یک یک

برگرفتند سر ز خواب احباب

نیم مخمور و نیم مست شدند

جانب بزم صبحگاه بشتاب

بحریفان دوش ساقی بزم

کرد بنیاد دور جام شراب

گر نمودی تو نیز بگشا چشم

رنجه فرما قدم سوی اصحاب

یک دو دم وقت را غنیمت دان

به حریفان بنوش باده ناب

باش تا آن زمان که دارد چرخ

جام زرین مهر مست و خراب

گرد بیدار زانکه چون گردی

مست بیشک دگر شوی در خواب

خواب دورو درازت اندر پیش

خیز یکدم ز خواب روی بتاب

بگشاید ز خواب ای فانی

در چشمت مفتح الابواب

 
 
 
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه