گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

بعد عمری کافکند گردون به کوی او مرا

سیل اشک شادمانی هی برد زان کو مرا

گاه چشم آید گران در کفه عشقم ز غم

کوه فرهادش اگر یک سو نهی یک سو مرا

رو به راهت بس که سودم هردو خونین گشت و ریش

وه که سویت آمدن را نیست راه رو مرا

بوی مشکین طره‌ات تا در دماغ من رسید

گه کند بی‌حال و گه آرد به حال آن بو مرا

بس که آن بدخوی تیغ بی‌دریغم راند ساخت

زین رعایت‌های مفرط همچو خود بدخو مرا

من که غرق می‌شدم ز اقبال پیر میکده

محتسب این دم کجا یابد به جست‌وجو مرا

فانیا نابودم اندر یار و باشد جای شکر

کز غم و شادی مبرّا ساخت عشق او مرا