گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

در خرابات مگو کام چه خواهد بودن

در رخ مغبچه و جام چه خواهد بودن

ساقیا جام می آغاز بکن چون کس را

نیست معلوم که انجام چه خواهد بودن

صبحدم جام چو خورشید به دستم ده ازانک

روشنم نیست که تا شام چه خواهد بودن

ایکه گویی ز کف ساقی گلچهره مگو

چه بود جز می گلفام چه خواهد بودن

جام می خواه که یک لحظه به کامی برسی

دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن

من دعا گویم و گوید که مرادت چه بود

به جز از یک دو سه دشنام چه خواهد بودن

گویی از کعبه خیالت چه بود ای فانی

جز سوی کوی تو اسلام چه خواهد بودن