گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم

در دیر خاک درگه پیر مغان شدم

خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند

زاندم که خاک درگه آن آستان شدم

پیرانه سر اگر نه جوانیست در سرم

بهر چه عاشق رخ آن دلستان شدم

ز اقبال درد عشق منم عالمی دگر

ورنه ز چشم و دل ز چه دریا و کان شدم

در عشق آن پری که نشانش پدید نیست

اندر میان اهل جنون بی نشان شدم

از بیم خیل غم وطنم گشت میکده

غم نیستم کنون که بدارالامان شدم

وارستم از بلای خودی تا به دست عشق

آواره رمیده بی‌خانمان شدم

فانی زیاده زین نتوانم عیان نمود

کآشفته این چنین ز هوای فلان شدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم

خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم

چون کرم‌پیله، عشق تنیدم به خویش بر

چون پرده راست گشت من اندر میان شدم

دیگر که داندم چو من از خود برآمدم

[...]

حافظ

هر چند پیر و خسته‌دل و ناتوان شدم

هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم

شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر مُنتهایِ همَّتِ خود کامران شدم

ای گُلبُن جوان بَرِ دولت بخور که من

[...]

صوفی محمد هروی

گر چون برنج پیر و چو نان ناتوان شدم

هر گه که بوی قلیه شنیدم جوان شدم

پالوده داشتم هوس اکنون هزار شکر

«بر منتهای همت خود کامران شدم .»

اسرارها که در دل گیپا نهاده اند

[...]

اهلی شیرازی

دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم

اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم

پایم ندید رفتن ازان در چو راندی ام

گویی گداختم همه تن تا روان شدم

بس در پی وصال تو میگشتم و نشد

[...]

اسیری لاهیجی

تا در طریق عشق تو من جان فشان شدم

بی جان شدم ولیک جهان در جهان شدم

زان دم که باختم دل و جان در قمار عشق

از هر چه عقل فرض کند، بیش از آن شدم

شهباز همتم چو پر و بال برگشاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه