تا در طریق عشق تو من جان فشان شدم
بی جان شدم ولیک جهان در جهان شدم
زان دم که باختم دل و جان در قمار عشق
از هر چه عقل فرض کند، بیش از آن شدم
شهباز همتم چو پر و بال برگشاد
بالاتر از زمین و زمان و مکان شدم
تا با نشان شوم مگر از یار بی نشان
نام و نشان گذاشتم و بی نشان شدم
چون در فنا ز هستی خود نیست آمدم
در عالم بقا بخدا جاودان شدم
تا گشته ام گدای گدایان کوی تو
در ملک فقر پادشه شه نشان شدم
آزاده چون که گشت اسیری ز قید خویش
مطلق بکوی عشق و جنون داستان شدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تحول عمیق خود در عشق سخن میگوید. او بیان میکند که چگونه در پی عشق، جان خود را فدای معشوق کرده و از هر گونه محدودیتی رها شده است. با باختن دل و جان در "قمار عشق"، به درجهای از آگاهی و وجود دست یافته که فراتر از عقل انسانی است. او با بهرهگیری از همت خود، به کمالی دست یافته و حتی از فضای مادی فراتر رفته است. شاعر همچنین به گدای عشق اشاره میکند و خود را در مقام خدمت به معشوق میبیند. در نهایت، او از آزادی خود از قید و بندهای دنیوی سخن میگوید و خود را به جهانی از عشق و جنون متصل میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که در مسیر عشق تو قرار گرفتم و جانم را فدای تو کردم، به نوعی از خود بیخود شدم؛ اما در عین حال، جهانی جدید در درونم شکل گرفت.
هوش مصنوعی: از زمانی که در بازی عشق، دل و جانم را باختم، از هر آنچه عقل میتواند تصور کند، بیشتر و والاتر شدهام.
هوش مصنوعی: وقتی ارادهام به اوج میرسد، مانند پرندهای قوی که بالهایش را باز میکند، از محدودیتهای زمین و زمان فراتر میروم و به درجات بالاتری دست مییابم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که با نشانهای از او خودم را معرفی کنم، به خاطر یار بدون نشانی که دارم، نام و نشانی گذاشتم و در نهایت خودم بدون نشان شدم.
هوش مصنوعی: وقتی که از وجود خود رها شدم و به حالت فنای خود رسیدم، به دنیای جاودانگی وارد شدم و به خدا نزدیک شدم.
هوش مصنوعی: در پی تو و در کوی تو آواره و نیازمند شدهام، بهگونهای که حالا به عنوان گدا و نیازمند در سرزمین فقر، در میان گدایان به شرافت و مقام رسیدهام.
هوش مصنوعی: وقتی آزاده به حالت اسیری رسید و از قید و بندهای خود رها شد، به سمت عشق و جنون رفتم و داستانی از خودم درست کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم
خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم
چون کرمپیله، عشق تنیدم به خویش بر
چون پرده راست گشت من اندر میان شدم
دیگر که داندم چو من از خود برآمدم
[...]
هر چند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم
شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر مُنتهایِ همَّتِ خود کامران شدم
ای گُلبُن جوان بَرِ دولت بخور که من
[...]
گر چون برنج پیر و چو نان ناتوان شدم
هر گه که بوی قلیه شنیدم جوان شدم
پالوده داشتم هوس اکنون هزار شکر
«بر منتهای همت خود کامران شدم .»
اسرارها که در دل گیپا نهاده اند
[...]
تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم
در دیر خاک درگه پیر مغان شدم
خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند
زاندم که خاک درگه آن آستان شدم
پیرانه سر اگر نه جوانیست در سرم
[...]
دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم
اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم
پایم ندید رفتن ازان در چو راندی ام
گویی گداختم همه تن تا روان شدم
بس در پی وصال تو میگشتم و نشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.