گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

منور است به روی تو دیده جانم

معطر است به بوی تو کنج احزانم

ازان زمان که ترا یار خویش دانستم

به یاریت که دگر خویشرا نمیدانم

صبا مساز پریشان شکنج طره یار

که از تخیل آن دل شود پریشانم

چسان برون روم از دیر ای مسلمانان

که حرف مغبچگان گشته نقد ایمانم

مبین به میکده ام مست و آستین افشان

که آتسین به کریمان عالم افشانم

جنون و بیخودی عشق عالمی دگرست

به عقل یافتن آن نباشد امکانم

کجاست گردش ساغر درون میخانه

که من به گردش این کارخانه حیرانم

حدیث توبه و تقوی ز من مجو ای شیخ

چگونه دعوی کاری کنم که نتوانم

مجو به خانقه زاهدانم ای فانی

که من به دیر فنا خاک پای رندانم

 
 
 
مسعود سعد سلمان

هر آن جواهر کز روزگار بستانم

چرا دهم به خس و خار ار نه بستانم

به دست چپ بدهم آن گهر که در یک سال

بهای صد گهر از دست راست بستانم

چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم

[...]

سوزنی سمرقندی

ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم

مرا نداند از آن گونه کس که من دانم

به آشکار بدم در نهان ز بد بترم

خدای داند و من ز آشکار و پنهانم

تن من است چو سلطان معصیت‌فرمای

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بعهدهای گذشته امین من آن بود

که شعر خوانم بر آنکه سیم بستانم

بقحط‌سالی افتادم از هنرمندان

که گر بیان کنم آنرا بشرح نتوانم

اگر بیابم آنرا که شعر دریابد

[...]

مولانا

خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم

به خواب دوش که را دیده‌ام نمی‌دانم

ز خوشدلی و طرب در جهان نمی‌گنجم

ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم

درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی

[...]

سعدی

یکی یهود و مسلمان نزاع می‌کردند

چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم

به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من

درست نیست خدایا یهود میرانم

یهود گفت: به تورات می‌خورم سوگند!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه