زهی از جلوه بالای رعنایت بلا بر دل
ز هر یک تار مشکین طرهات صد ابتلا بر دل
چنان کز کثرت باران نیسان بشکند غنچه
کشاید از تو هر چند آیدم تیر جفا بر دل
چو روز آید شود طغیان او در عشق صد چندان
اگر چه منع را هر شب کنم صد ماجرا بر دل
دل و چشمم هلاکت گشته و تو جلوه گر در چشم
روا نبود که این بیداد را داری روا بر دل
فلک اهل وفا را چون همیشه دارد آزرده
خوشم زان بیوفا آزار گر آید مرا بر دل
ز روی مردمی رطل گرانم دار ای ساقی
که از نامردمان دهر دارم غصهها بر دل
به چشم رحمت و دلسوزیم بینی اگر دانی
که از هجرت چهها بر چشم من آمد، چهها بر دل
عجب نبود رسیدن در حریم باقی ای فانی
اگر خود گفتهای قطع بیابان فنا بر دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.