گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

یارب چه بلایی‌ست که آن شوخ قدح‌نوش

هر باده که با غیر خورد من روم از هوش

از بسکه سبوی در میخانه کشیدم

شد چون کف دست شترمست مرا دوش

آن چشم سیه را نبود حاجت سرمه

در سوگ قتیلان غمش گشته سیه پوش

بود ارچه مرا وعده وصل تو ببازی

هرگز نکنم لذت آن وعده فراموش

پنهان سخنم هست به آن شوخ ولیکن

کو زهره آنم که برم لب سوی آن گوش

فانی اگرت دعوی آیین فنا هست

از رفته تأسف مخور از نامده مخروش

 
 
 
رودکی

گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی

تاخلق جهان را بفگندی به خلالوش

کافور تو بالوس بود، مشک تو باناک

بالوس تو کافور کنی دایم مغشوش

ناصرخسرو

ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش

وز عمر و جهان بهرهٔ خود کرده فراموش

هر گه که همیشه دل تو بیهش و خفته است

بیدار چه سود است تو را چشم چو خرگوش؟

این دهر نهنگ است، فرو خواهد خوردنت

[...]

عمعق بخاری

دوش آن صنم سنگدل سیم بنا گوش

آمد بر من تنگ دل و خسته و مدهوش

دو نرگس مخمور چو دو نایژه خون

دو لعل گهر پوش چو دو ناوچه نوش

ای عارض سیمینش پر از قطره سیماب

[...]

سنایی

ای بس قدح درد که کردست دلم نوش

دور از لب و دندان شما بی خبران دوش

گه بوسه همی داد بر آن درد لب و چشم

گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش

گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال

[...]

حکیم نزاری

سرمست درآمد ز درم نیمه شبی دوش

ماهی که به یک غمزه ببرد از دل ما هوش

برجستم و گفتم که به بر در کشم او را

گفتا نه کنار است و نه بوس است و نه آغوش

از ما چه خطا رفت وفای تو همین بود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه