سحر وزید نسیم طرب فزای بهار
که گشت باعث می خوردنم هوای بهار
سپه کشید سوی باغ و بین به لاله که شد
به میل و شقه یاقوت گون لوای بهار
به از بهار چو فصلی برای عشرت نیست
ز مدح فصلی سازم ادا برای بهار
بهار نقد لطافت فدای یاران کرد
که نقد جان چو ما بیدلان فدای بهار
بهار گرچه زداید غم از دل اما هست
تموّج می سوهان غم زدای بهار
گشاد غنچه به گلبن ز حد برون چو سحر
وزید سوی چمن باد دلگشای بهار
اگر به مرده دمد جان عجب مدار که هست
نسیم روح در انفاس مشکسای بهار
غنیمت است بهار جوانی از پی عیش
که تا بهار جوانی بود چه جای بهار
بهار عمر غنیمت شمار ای فانی
فناش ار چه که زودست چون فنای بهار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.