گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

نقد جان در میکده آرند قوت جان برند

جانفشان آنجا قدم نه کانچه آرند آن برند

چون روم در میکده با خرقه زهد و ورع

دیگرم زانجا بصد دیوانگی عریان برند

این چنین کز تیرباران بلا گشتم هلاک

صد سپه بهر خدنگ از خاک من پرسان برند

دل ربایان بیدلان را دل به دشواری دهند

لیک هر کامی که دل خواهد برد آسان برند

گر بود خوبان دوران را سر خون ریختن

سر بسر تعلیم ازان سر فتنه خوبان برند

جان ز چشم او نهان بردم ز لعل جانفزاش

زانکه هر جا دزد باشد نقد را پنهان برند

تا که ویران گشت فانی بین که معماران صنع

چون کنند آباد جایی خاک ازان ویران برند