گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

سوی میخانه به رندان خبرم باز آید

گر سوی خانه مه نوسفرم باز آید

آن جگر گوشه اگر باز نیاید چه عجب

بارها گر سوی چشم از جگرم باز آید

پرتو مهر فتد بر سرم و سایه سرو

اگر آن نخل خرامان به سرم بار آید

وارهاند ز خمارم به در دیر اگر

می به کف مغبچه عشوه گرم باز آید

محتسب آمد و در صومعه مستم دانست

رخت در دیر مغان گر نبرم باز آید

من که در چشم کشم خاک خرابات فنا

نقد کونین کجا در نظرم باز آید؟

به غضب گر بشد آن مه ز برت ای فانی

باد باقی اگر از راه کرم باز آید