دلا در بزم عشق یار، هان، تا جان برافشانی
که با خود در چنان خلوت نگنجی، گر همه جانی
چو گشتی سر گران زان می، سبک جان برفشان بر وی
که در بزم سبک روحان نکو نبود گران جانی
تو آنگه زو خبر یابی که از خود بیخبر گردی
تو آنگه روی او بینی که از خود رو بگردانی
بدو آن دم شوی زنده که جان در راه او بازی
ازو داد آن زمان یابی که از خود داد بستانی
بدو او را چو خواهی دید، پس دیده چه میداری؟
بدو چون زنده خواهی ماند پس جان را چه میمانی؟
به روی او برافشان جان و دیده در ره او باز
تو را معشوق آخر به که مشتاقی و پژمانی
مشو چون گوی سرگردان، فگن خود را درین میدان
رساند خود تو را چوگان به جولانگاه سلطانی
همای عشق اگر یک ره تو را در زیر پر گیرد
نه سدرهات آشیان آید، نه از فردوس وامانی
نشین با خویشتن، برخیز و در فتراک عشق آویز
مگر خود را ز دست خود طفیل عشق برهانی
ز بهر راحتت تن را مرنجان جان، نکو نبود
که جان را در خطر داری و تن را در تن آسانی
تو خود انصاف ده آخر، مروت کی روا دارد؟
ستوری را شکرخایی و طوطی را مگس رانی؟
درین وحشت سرا امنی نخواهی یافتن هرگز
درین محنتکده روحی نخواهی دید، تا دانی
چو عیسی عزم بالا کن، برون بر جان ازین پستی
میا اینجا، که خر گیرند دجالان یونانی
ولی بیعون ربانی مرو در ره، که این غولان
بگردانند از راهت به تخییلات نفسانی
برون از شرع هر راهی که خواهی رفت گمراهی
خلاف دین هر آن علمی که خواهی خواند شیطانی
ز صرافان یونانی دغل مستان، که قلابند
ندارند قلبشان سکه ز دارالضرب ایمانی
تو را دل لوح محفوظ است و علم از فلسفی گیری؟
تو را خورشید همسایه، چراغ از کوچه گیرانی؟
دلت آیینهٔ غیب است و هر دانا درو بینی
طلسم عالم جسمی و گنج عالم جانی
ور از خورشید وجدانی شود چشم دلت روشن
نه روی آن و این بینی، نه نقش این و آن خوانی
به شب در آب نتوان دید عکس انجم و افلاک
ولی در روز بنماید ز تاب مهر نورانی
ازین معنی حقیقت بین نظر بر هر چه اندازد
همه انوار حق بیند، نبیند صورت فانی
چنین دولت تو را ممکن، تو از بیدولتی دایم
چو دونان مانده اندر ره، اسیر نفس شهوانی
هوای دنیی دون را تو از بیهمتی مپسند
که وامانی به مرداری درین وادی ظلمانی
چه بینی سبزه دنیا؟ که چشم جان کند خیره
تماشای دل خود کن، اگر در بند بستانی
دلی تا باشد اصطبل ستور و گلخن شیطان
نیابد از مشام جان نسیم روح ریحانی
اگر خواهی که این گلخن گلستانی شود روشن
میان دربند روز و شب عمارت را چو بستانی
اگر شاخ وفا بینی ز دیده آب ده او را
وگر خار جفا بینی بزن راه پشیمانی
بروب از صحن میدانش صفات نفس بدفرمان
برآور قصر و ایوانش به ذکر و شکر یزدانی
مراعات زمین دل بدین سان گر کنی یک چند
گلستانی شود روشن نظارهگاه اخوانی
درو از مشرب عرفان روان صد چشمهٔ حیوان
درو از منبع اخلاق جاری هم دو صد خانی
کشیده طوبی ایمان سر از طاعت به علیین
غصونش پرتو احسان، ثمارش ذوق وجدانی
فروزان از سر هر غصن صد قندیل در میدان
نمایان نور هر قندیل خورشیدی درخشانی
خرد در صحن بستانش کمر بسته به فراشی
ملک بر قصر ایوانش ادا کرده ثنا خوانی
ز یک سو طوطی اذکار خندان از شکر خایی
ز یک سو بلبل اسرار نالان از خوش الحانی
نوای بلبل اسرار کرده عقل را بیدار
که: آخر در چنین گلزار خاموش از چه میمانی
به عشرتگاه مستان آی، اگر عیش ابد خواهی
به نزهتگاه جانان آی، اگر جویای جانانی
شراب از دست جانان خور، چه نوشی از کف رضوان؟
بساط بزم رحمن بین، چه بینی بزم رضوانی؟
بساط وصل گسترده، سماط عشرت افکنده
به جام شوق در داده شراب ذوق حقانی
نموده شاهد معنی جمال از پردهٔ صورت
ز چشم خویش کرده مست جان انسی و جانی
ز بهر نقل سرمستان ز لب کرده شکرخایی
برای چشم مشتاقان ز رخ کرده گلافشانی
روان کرده لب ساقی لبالب جام مشتاقی
حضورش کرده در باقی حدیث نفس انسانی
عنایت گفته با همت که: اندر منزل اول
چه دیدی؟ باش تا بینی جمال منزل ثانی
چه شینی در گلستانی؟ که دارد حد و پایانی
چه خوش باشی به بستانی؟ چو طاووس گلستانی
هزار و یک مقام آنجا، اگر چه بگذری، لیکن
ز حد جملهٔ اسما تجاوز کرد نتوانی
تجلی صفات آنجا گرت صد نقش بنماید
تو را یک رنگ گرداند، ببینی روی یکسانی
گهت از لطف بنوازد، گهت از قهر بگدازد
گهی از بسط خوش باشی، گهی از فیض پژمانی
گهی از انس ، همچون برق، خوش خندی درین گلزار
گه از هیبت، بسان ابر، اشک از دیده بارانی
بساط رسم را طی کن، براق وهم را پی کن
تو را عز خدایی بس، که دل در بند فرمانی
برون شو ز آشیان جان، مکن منزل درین بستان
نگیرد در قفس آرام سیمرغ بیابانی
مشعبد باز وقت اینجا دمی صد مهره غلتاند
تو بر نطع مراد او ازان چون مهره غلتانی
ورای بوستان دل یکی صحراست بیپایان
به پای جان توان رفتن در آن صحرای حیرانی
در آن صحرا شو و میبین ورای عرش علیین
سرا بستان قدسی و بهشت آباد سبحانی
فضایی سر بسر انوار از سبحات قیومی
ریاضی سر بسر گلزار از نفحات ربانی
ز آثار غبار او منور چشم گردونی
ز ازهار ریاض او معطر جان روحانی
حضور اندر حضور آنجا نهان اطوار در انوار
ظهور اندر ظهور آنجا عیان اسرار کتمانی
ازل آنجا ابد بینی، ابد آنجا ازل یابی
ز نور تابش کیسان ببینی تاب کیسانی
بخود نتوان رسید آنجا، ولیکن گر شوی بیخود
از آن اوج هوا میپر به بال و پر وجدانی
هزاران ساله ره میبر، به یک پرواز در یکدم
همی کن کار صد ساله درین یکدم به آسانی
چه حاجت خود تو را آنجا به سیر و طیر چون کونین؟
همه در قبض تو جمعند و تو در قبض ربانی
ببینی هر چه هست و بود و خواهد بود در یکدم
بدانی آنچه میبینی، ببینی آنچه میدانی
کند چشم تو کار گوش، گوشت کار چشم آنجا
تنت رنگ روان گیرد، روانت رنگ جسمانی
بنور لم یزل بینی جمال لایزالی را
به علم سرمدی دانی همه اسرار پنهانی
وگر موج محیط او رباید خود تو را از تو
نه از آتش ضرر یابی و نی از آب تاوانی
نه از حد و نه از قید و نه از وصل و نه از هجران
نه از درد و نه از درمان، نه از دشوار و آسانی
تو را چون از تو بستاند، نمانی، جمله او ماند
تو آنگه خواه انالحق گوی و خواهی گوی سبحانی
عجب نبود درین دریا، گر آویزی به زلف یار
غریق بحر در هر چیز، آویزد ز حیرانی
چو با بحر آشنا گشتی شدی از خویش بیگانه
چو آن زلفت به دست آمد برستی از پریشانی
گرت چوگان به دست آمد ربودی گوی از میدان
ورین ملکت مسلم شد، بزن نوبت که سلطانی
وگر پیش آمدت جبریل مپسندش به جادویی
وگر زحمت دهد رضوان رها کن تو به دربانی
وگر خواهی که دریانی، به عقل این رمز را، نتوان
که اندر ساغر موری نگنجد بحر عمانی
عراقی، گر کنی ادراک رمز اهل طیر و سیر
چه دانی منطق مرغان؟ نگردی چون سلیمانی
تو را آن به که با جانان ثنا گویی سنایی را:
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری فلسفی و عرفانی است که به مفهوم عشق و روحانیت میپردازد. شاعر به خواننده میگوید که در بزم عشق یار، با تمام وجود شرکت کند و از خود بیخود شود. او به تجربهای درونی اشاره دارد که در آن فرد از خود غافل میشود و به عشق و جمال الهی راه مییابد.
شاعر warns از فتنههای worldly که مانع درک حقیقی میشوند و از شخص میخواهد از قید و بندهای دنیوی رها شود. در تداوم شعر، فردی دعوت میشود تا به عشق الهی بپردازد و از طریق ذکر و شکر خدا، در مسیر روحانی خود پیش برود.
در نهایت، او به بررسی عالم خواب و بیداری، اتصال به حقیقت و انتزاع از خود میپردازد. این شعر دعوت به خودشناسی و ارتباط عمیق با عشق و حقیقت وجود است.
هوش مصنوعی: ای دل، در محفل عشق محبوب، بیدار باش و جان خود را فدای او کن، چرا که در آن خلوت و نزدیکی به معشوق، حتی اگر همه وجودت را هم داشته باشی، جا نشستهای.
هوش مصنوعی: وقتی تو از آن می سرشار شدی و احساس سبکی کردی، خود را آزادانه و بدون سنگینی نشان بده. چرا که در مجالس و محافل با روحهای سبک، جایی برای سنگینی و سختی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: زمانی میتوانی به حقیقتی پی ببری و از آن آگاه شوی که خود را فراموش کرده باشی. تنها زمانی میتوانی او را ببینی که از خودت و دغدغههایت فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: تنها در لحظهای که برای او جان خود را فدای میکنی و از خود گذشتگی میکنی، میتوانی به زندگی واقعی دست یابی و از او بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی او را ببینی، پس چرا چشمانت را مینگرانی؟ و اگر میخواهی همچنان زنده بمانی، پس چرا به جانت دل مشغولی؟
هوش مصنوعی: بر چهرهاش نور و زیبایی را منتشر کن و جان و چشمانت را در راه او بگذار. در نهایت، معشوق تو که در انتظارش هستی، برای تو کم از آن مشتاقی و امیدواری نیست.
هوش مصنوعی: هرگز خود را مانند گوی سرگردان رها نکن. خود را به میدان برسان و با اراده و تلاش، جایگاه و قدرتی را که شایستهاش هستی، به دست بیاور.
هوش مصنوعی: اگر پرندهای به نام عشق روزی تو را زیر بال خود قرار دهد، دیگر نه به درختان سدره چیزی میرسد و نه از بهشت چیزی باقی میماند.
هوش مصنوعی: با خودت خلوت کن و از جا برخیز. در زنجیر عشق گرفتار شو، تا بتوانی خود را از گرفتاریهای خود نجات دهی و به عشق واقعی دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: برای راحتی تو، بدن خود را آزار نده. نیکو نیست که جان خود را در خطر بیندازی در حالی که بدن در آسایش است.
هوش مصنوعی: خودت قضاوت کن که انصاف را چطور میتوان رعایت کرد؟ آیا ممکن است که شکرخوار و نیکوکار را مورد تحقیر قرار دهی و به جای آن به طوطی و مگسران اهمیت بدهی؟
هوش مصنوعی: در این مکان پر از وحشت، هرگز جایی برای آرامش نخواهی یافت. در این درد و محنت، روحی را نخواهی دید که به تو کمک کند، تا آن را درک کنی.
هوش مصنوعی: مانند عیسی (ع)، تصمیم به اوج گرفتن بگیر و از این جايگاه پایین برو. در اینجا نمان، زیرا دجالان یونانی در کمین هستند و ممکن است تو را به دام بیاندازند.
هوش مصنوعی: بدون کمک الهی به این مسیر قدم نگذار، زیرا این موانع و مشکلات تو را به خیالپردازیهای بیهوده منحرف میکنند.
هوش مصنوعی: هر راهی که خارج از اصول دین باشد، به گمراهی میانجامد و هر دانشی که بر اساس اعتقادات نادرست باشد، از سوی شیطان است.
هوش مصنوعی: این بیت به نقد افرادی میپردازد که به ظاهر دغلکار و فریبنده هستند و قلبی پاک و راستین ندارند. آنها مانند صرافان یونانی، اصول و معیارهای اخلاقی را زیر پا میگذارند و در واقع ایمانی راستین ندارند. در واقع، سکهای که در دست دارند، به اندازهی نیت و ایمانشان ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: دل تو به دانش و حکمت بزرگ آماده است، ولی آیا به واقع همه چیز را از فلسفه میجویی؟ تو که خورشید در نزدیکی توست، چرا به چراغهای کوچک کوچه نیاز داری؟
هوش مصنوعی: دل تو مانند آینهای است که رازهای نهانی را در خود میبیند. هر فرد با دانش میتواند در آن، اسرار دنیای مادی و گنجینههای روحی را مشاهده کند.
هوش مصنوعی: اگر چشمان دل تو روشن شود، مانند روشنایی خورشید، پس دیگر به ظاهر و نمودهای بیرونی توجه نکن و تنها به حقیقت درونی توجه داشته باش. در این حالت، نه به چهرهها و صورتها مینگری و نه به نشانهها و نشانههای ظاهری دقت میکنی.
هوش مصنوعی: در شب نمیتوان در آب تصویر ستارهها و آسمان را دید، اما در روز، نور درخشان خورشید این تصاویر را به روشنی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هر کس که به عمق معنی و حقیقت پی ببرد، هر چیزی را که نگاه کند، نورهای الهی را در آن مشاهده خواهد کرد و دیگر به ظواهر دنیوی توجهی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: چنین خوشبختی برای تو ممکن است، اما تو از بیخوشبختی همیشه مانند انسانهای حقیر در راه ماندهای و اسیر خواستههای نفسانی خود هستی.
هوش مصنوعی: در هوای این دنیای پست و بیارزش، به خاطر بیهمتی خودت چیزی را نپسند که در این دنیای تاریک، تبدیل به چیزی بیارزش خواهی شد.
هوش مصنوعی: به دنیا و زیباییهای آن زیاد دقت نکن؛ چرا که باید به درون خودت و احساسات و دلباختگیهایت توجه بیشتری داشته باشی، اگر درگیر لذتهای ظاهری طبیعت هستی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل همچون مکانی برای اسبها و گلخن باشد، شیطان نمیتواند از جان انسان بوی خوش و روحانی استشمام کند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی این فضای بسته و تاریک به مکانی روشن و سرسبز تبدیل شود، باید مانند یک باغبان عمل کنی و تلاش کنی تا این محیط را زنده و جذاب کنی.
هوش مصنوعی: اگر به کسی وفاداری و صداقت او را دیدی، باید به او محبت کنی و او را حمایت کنی. ولی اگر به کسی خیانت و بیوفایی را دیدی، باید راهی برای بازگشت و جبران پیدا کنی.
هوش مصنوعی: به میدان برو و ویژگیهای نفس سرکش او را برملا کن، قصر و کاخ او را با یاد و شکرگزاری از خداوند بساز.
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و دقت به دل و احساسات دیگران توجه کنی، به زودی جایی شاداب و خوشبو مانند گلستانی روشن خواهی داشت که همه میتوانند به زیبایی آن نگاه کنند و لذت ببرند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، از چشمههای زنده و پربار عرفان، آبی گوارا و حیاتبخش جاری است. همچنین، در اینجا منابعی از خوبیها و صفات اخلاقی وجود دارد که به وفور در دسترس است.
هوش مصنوعی: درخت طوبی که نماد ایمان است، سرش را از طاعت بلند کرده و در بالای خود ریشههایش را در نور احسان قرار داده است. میوه این درخت، شادی و لذت معنوی را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: از هر شاخه درخت، صد چراغ روشن در میدان دیده میشود و نور هر یک از این چراغها به گونهای است که مانند خورشید درخشان میتابد.
هوش مصنوعی: در باغی زیبا، خرد و هوش به خدمت آمده و به خوبی از معظلات و زیباییهای آن مکان صحبت میکند و مانند یک خدمتکار به ستایش و توصیف قصر ایوانش میپردازد.
هوش مصنوعی: از یک طرف، طوطی با شادی و خوشحالی از شیرینیهایش صحبت میکند و از طرف دیگر، بلبل به خاطر غم و رازهایش ناله میکند و غصه میخورد.
هوش مصنوعی: آواز بلبل از رازهای دل خبر میدهد و عقل را بیدار میکند که: در این باغ زیبا، چرا بیحرکت و خاموش ماندهای؟
هوش مصنوعی: به محلی شاد و سرشار از خوشی بیا، اگر میخواهی از لذت همیشگی بهرهمند شوی. به باغ محبوب خود برو، اگر به دنبال عشق و محبوبی هستی.
هوش مصنوعی: شراب را از دست محبوب بنوش، چه نیازی به نوشیدنی بهشتی داری؟ نگاهی به میهمانی پروردگار بینداز، چه نیازی به میهمانی بهشتی است؟
هوش مصنوعی: میزبان محبت و وصال را فراهم کرده، سفرهی شادی را گسترانیده و در جام شوق، شراب معنوی را ریخته است.
هوش مصنوعی: شاهد زیبایی و جذابیت را از چهره و صورت خود نمایان کرده و باعث شده که جان و روح من تحت تأثیر قرار بگیرد و غرق در عشق و شوق شود.
هوش مصنوعی: برای به اشتراک گذاشتن زیباییهای سرمستها، لبهای شیرینفام باز میشود و از طرفی، چهرهی معشوق گلهایی را از جمال خود به اطراف میپاشد که چشمهای عاشقان را به خود خیره میکند.
هوش مصنوعی: ساقی با لبهایش جام پر از عشق را به ما میدهد و حضورش باعث شده که در باقی سخنان، دغدغههای درونی انسان نمایان شود.
هوش مصنوعی: انایت و توجه الهی با تلاش و همت همراه است. در منزل اول، تجربههایی داری که باید آنها را دیده باشی. صبر کن تا زیباییهای منزل دوم را ببینی.
هوش مصنوعی: به چه زیبایی در گلستان زندگی میکنی؟ که زیبایی و خوشی آن محدودیت دارد. آیا میتوانی در بستانی خوشحال باشی، مانند طاووسی که در گلستان به زیبایی پرواز میکند؟
هوش مصنوعی: اگرچه در آنجا مقامهای بسیاری وجود دارد و میتوان از آنها عبور کرد، اما نمیتوان از حد و مرز نامها و عناوین فراتر رفت.
هوش مصنوعی: اگر در آنجا صفات خدا به شکلهای مختلف به تو نشان داده شود، آنقدر تو را به یک رنگ و یک شکل درمیآورد که فقط یک روی یکسان از آن را ببینی.
هوش مصنوعی: گاه خداوند تو را با لطف و محبت نوازش میکند، و گاه هم از سر قهر و خشم به تو آسیب میزند. زمانی در حالتی خوش و شادی زندگی میکنی و زمانی دیگر از نعمتها و برکات دور میمانی.
هوش مصنوعی: گاهی تو مانند برق در این گلزار با شادی میخندی و گاهی نیز به خاطر هیبت و بزرگی، مانند ابر، اشک از چشمانت سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقایق معنوی، از زرق و وزخارف دنیا فاصله بگیر و به دنیای خیال و آرزوهای توخالی دل نبند. تو به مقام بلندی رسیدهای که نیازی به پیروی از دستورات غیرخداوندی نداری.
هوش مصنوعی: از دنیای آسایش و آرامش خود بیرون برو و در این باغ نمان، زیرا سیمرغی که متعلق به بیابان است هرگز در قفسی آرام نمیگیرد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به وضعیتی است که شخصی به نوعی کنترل یا تسلط بر اوضاع دارد و مانند مهرههایی که در بازی جابجا میشوند، بر دیگران تاثیر میگذارد. آدمی که در این وضعیت قرار دارد، به آسانی میتواند مسیر زندگی یا خواستههای خود را دنبال کند و همچنان دیگران را تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: در فراتر از باغ دل، بینهایتی چون صحرا قرار دارد که میتوان با تمام وجود به آن سفر کرد و در دنیای حیرتانگیز آن غوطهور شد.
هوش مصنوعی: در آن بیابان برو و ببین که فراتر از عرش الهی، باغی معنوی و بهشتی پرنعمت وجود دارد.
هوش مصنوعی: فضایی پر از نور و زیبایی، مانند گلزار پر از عطر و روح بخش الهی است.
هوش مصنوعی: چشم آسمان به خاطر نشانههای او روشن شده و جان روحانی به واسطهی گلهای باغهای او معطر و خوشبو شده است.
هوش مصنوعی: در آن مکان که وجود در وجود مخفی است، حالتها در نورها پنهان است و در آنجا ظهور در ظهور به وضوح رازهای نهانی را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: از آغاز تا ابدیت را مشاهده میکنی و از ابدیت به آغاز پی میبری. نور و روشنایی آن ستارهها را مشاهده میکنی و درخشش آنها را حس میکنی.
هوش مصنوعی: نمیتوانی به آن جایگاه برسی، اما اگر خود را فراموش کنی و از دنیای عادی جدا شوی، میتوانی به ارتفاعات والایی دست یابی و تجربهای روحانی داشته باشی.
هوش مصنوعی: سالها در سفر به مقصد میرویم، اما با یک پرواز میتوانیم کارهایی را که صد سال طول میکشد در یک لحظه به آسانی انجام دهیم.
هوش مصنوعی: چه نیازی داری که به سفر و گشت و گذار بروی وقتی که تمام عالم در اختیار توست؟ چرا در جستجوی بیرون باشی، در حالی که همه چیز در دست قدرت الهی قرار دارد و تو نیز در حمایت خداوند هستی؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان باید در یک لحظه، تمام حقیقتها و واقعیتها را درک کند. به عبارتی، وقتی چیزی را میبیند، باید آن را به درستی درک کند و از دانستههای خود برای تفسیر آن استفاده کند. در واقع، ترکیب بین مشاهده و دانش سبب ایجاد بینش عمیقتری نسبت به واقعیت میشود.
هوش مصنوعی: چشم تو مانند گوش عمل میکند، و گوشت تو به چشم تبدیل میشود. در آن مکان، روح تو رنگ جسم میگیرد و جان تو به رنگ جسم در میآید.
هوش مصنوعی: با نوری جاودانه، زیبایی دائمی را میبینم و با دانش بیپایان، تمام اسرار پنهان را میشناسم.
هوش مصنوعی: اگر امواج دریا تو را به depths خود ببرند، تو از خودت جدا نخواهی شد و نه از آتش آسیب خواهی دید و نه از آب خسارتی متحمل خواهی شد.
هوش مصنوعی: هیچ کدام از این موارد نمیتواند مرا تعیین کند؛ نه محدودیت، نه پیوستگی، نه جدایی، نه رنج، نه بهبود، نه سختی و نه راحتی.
هوش مصنوعی: زمانی که چیزی از تو گرفته شود، تو دیگر هیچ نخواهی ماند و فقط او باقی خواهد ماند. در آن لحظه میتوانی بگویی من حقیقت هستم یا میتوانی بگویی تویی که پاک و بزرگ هستی.
هوش مصنوعی: در این دریا تعجبی نیست اگر کسی به زلف محبوبش آویزان شود، چرا که همه در این عالم به دلایل مختلف و حیرتها به چیزهای مختلفی چنگ میزنند.
هوش مصنوعی: وقتی با دریا آشنا شدی، از خودت دور افتادی، مثل این که وقتی زلفت در دستان کسی قرار میگیرد، از آشفتگی رها میشوید.
هوش مصنوعی: اگر تو با چوگان در میدان به خوبی عمل کنی و گوی را از آن خود کنی، این نشان میدهد که در این عرصه موفق شدهای و در این صورت، فرصت داشته باش که به سلطنت و مدیریت بر این سرزمین بپردازی.
هوش مصنوعی: اگر فرشتۀ وحی به سراغت آمد، او را نپذیر و اگر از بهشت کمکی خواستی، تو را به درگاه خدا رها کن.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بزرگ و بینظیر باشی، بدان که ذهن انسان نمیتواند عظمت دریا را در یک جام کوچک جا دهد.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی اسرار پرندگان و سفرشان را درک کنی، چه میدانی از گفتار و زبان آنها؟ تو نیز مانند سلیمان نخواهی بود.
هوش مصنوعی: بهتر است که تو در کنار محبوب خود، ستایش کنی تا اینکه فقط به نام مسلمان بودن اکتفا کنی. مسلمانها، مسلمانها، مسلمان بودن و مسلمانیت!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازو بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی؟
ایا خوشتر ز جان و دل! همه رنج دل و جانی
به رنج تن شدم خرسند اگر دل را نرنجانی
شود بی جان تنم یکسر چو تو لختی بیازاری
تن از آزار جان پیچد تنم را زین قبل جانی؟
اگر چه جانی از انسی همیشه بر حذر باشد
[...]
نگارا ماه گردونی سوارا سرو بستانی
دل از دست خردمندان به ماه و سرو بستانی
اگر گردون بود مرکب به طلعت ماه گردونی
وگر بستان بود مجلس به قامت سرو بستانی
به آن زلفین شورانگیز مشک اندوده زنجیری
[...]
مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بیدینان پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی
فرو شد آفتاب دین برآمد روز بیدینان
[...]
زهی جاهت فریدونی ، زهی ملکت سلیمانی
به عون تو مسلم شد ز هر آفت مسلمانی
غلط گفتم ، خطا کردم، کجا آید به چشم اندر
تو را جاه فریدونی، تو را ملک سلیمانی؟
نجوید دهر جز از رسم تو آثار فرخنده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.