گنجور

 
امامی هروی

ز دل بگذر کرا پروای جانست

حدیث دل حدیث کودکانست

نشان دل چه می پرسی که از جان

درین ره یاد کردن بیم جان است

مرا وقتی دلی بودی و عمری

که آندل همچو دلبر بی نشناست

چو با جانان و دلبر در شهودم

دلم جانان و جانم دلستانست

چنان در حیرتم، ز اسرار غیبش

که گوئی آشکارم در نهانست

چنان مستغرقم ز انفاس لطفش

که گوئی آب ترکیبم روانست

نفس در کشف این اسرار شرکست

بقین در کوی این مذهب گمانست

باو گر هیچت ایمانست خود را

زره بر گیر و بنگر کو عیانست

مرا وقتی که در خود نیست گردم

ببین گر دیده ی داری که آنست

عبارت را خبر زین ماجرا نیست

امامی کافرست ار در میانست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه