گنجور

 
امامی هروی

ای شده جان در سر سودای تو

برده دلم مشک سمای تو

در چمن حسن خرامان ندید

چشم جهان سرو ببالای تو

بر فلک حسن فروزان نگشت

چهره چو خورشید خور آسای تو

ماه زمینی و نیابد به عمر

ماه فلک چون رخ زیبای تو

نور دل و دیده ی از بهر آن

در دل و در دیده کنم جای تو

خواستنت اصل تمنای من

تا کنم از دیده تمنای تو

من کیم آخر که جهان مینهد

سر چو، سر زلف تو بر پای تو

نرگس رعنای تو خونم بریخت

در هوس لعل شکر خای تو

وعده فردا مده، از آنکه رفت

عمر من اندر سر فردای تو

باز نخواهد مگر انصاف شاه

خون من از نرگس شهلای تو