گنجور

 
ابن یمین

پدری با پسر بشفقت گفت

که پسندیده دار عادت و خو

راحت نفس اگر همیخواهی

بیشتر از نصیب خویش مجو

تا نپرسند دم مزن بسخن

و آنچه گوئی بجز صواب مگو

کر رسیدن بمقصدت هوس است

راه کان مستقیم نیست مپو

بطمع در خطر میفت و مکن

رشته غم بدست آز دو تو

که نخواهد همیشه باز آید

بسلامت ز چشمه سار سبو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

چون نهاد او پهند را نیکو

قید شد در پهند او آهو

عنصری

مرد ملاح تیز اندک رو

راند بر باد کشتی اندر ژو

وطواط

شمس دین ، ای ترا بهر نفسی

در جان کهن سعادت نو

ای زبانها بمدحت تو روان

وی روانها بطاعت تو گرو

بر گذشته موافق تو زچرخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه