گنجور

 
ابن یمین

بتمثیل ابن یمین نکته ئی

کند عرضه بر شاه فرمانروا

هنرمند مانند بازی بود

که او را بدام آوری از هوا

بتعلیم صیدش مشو رنجه هیچ

که نیک آرد او این صفت را بجا

همان به که آن باز بیگانه را

کنی با خود از راه لطف آشنا

چو وحشت بکلی ز طبعش رود

دهد زان پست از هنر بهره ها

وگر عنف بیند چو یابد مجال

کند خویشتن را ز دامت رها

بلطفش نگهدار گر بایدت

که باشد چنین شاهبازی ترا

 
 
 
عنصری

بفرمود تا آسنستان پگاه

بیامد بنزدیک رخشنده ماه

بدو داد فرخنده دخترش را

بگوهر بیاراست اخترش را

اسدی توسی

به کارش درون نیست چون و چرا

نپرسد از او ، او بپرسد ز ما

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از اسدی توسی
قطران تبریزی

مرا بی وفا خواند آن بی وفا

که هرگز نگوید سخن بی جفا

ز من چون رسد بی وفائی بدوست

که دشمن نبیند ز من جز وفا

ندانم صواب از خطا زین قبل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه