در جهان هیچ به از عزلت و تنهائی نیست
وین سعادت ز در مردم هرجائی نیست
اینچنین دولت فرخنده کسی یابد و بس
که وی امروز در اندیشه فردائی نیست
گوشه خلوت و در وی سخن اهل هنر
گر بود در نظر اندیشه تنهائی نیست
گنج عزلت که فراغی و رفاغی است در او
بخوشی کمتر ازین منظر مینائی نیست
گر بدست آید از نیکو نه مباد ابن یمین
بفروشد بجهانیش که سودائی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی به ارزش تنهایی و عزلت اشاره میکند. شاعر میگوید که هیچ چیز بهتر از زندگی در تنهایی وجود ندارد و این نوع سعادت برای هر کسی دست نمیدهد. او به این موضوع میپردازد که این حالت فرخنده تنها برای کسی پیش میآید که به فکر آینده نیست و در عزلت، آرامش و فراغت را مییابد. همچنین، در سخن اهل هنر و در لذتهای خلوت، حقیقت تنهایی احساس میشود. شاعر در نهایت بر این باور است که اگر کسی چنین آرامشی را به دست آورد، نباید آن را به چیز دیگری بفروشد زیرا ارزشمند است.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیزی بهتر از تنهایی و دوری از دیگران نیست و این خوشبختی در دسترس مردم هرگز نیست.
هوش مصنوعی: تنها کسی میتواند چنین خوشبختیای را تجربه کند که امروز را غنیمت بشمارد و به فکر فردا نباشد.
هوش مصنوعی: اگر در گوشهای آرام و خلوت، سخن هنرمندان را بشنوی، در نظر تو هیچ نوع اندیشهای از تنهایی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: تنهایی و آرامش، جایی است که میتوان در آن آرامش و آسایش واقعی را یافت، و در این مکان، خوشیها کمتر از زیباییهای جذاب و دلنواز نیست.
هوش مصنوعی: اگر به دست آوردن چیز خوب ممکن شود، ابن یمین نباید آن را به خاطر دنیایش بفروشد، زیرا در اینجا سودی وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آه و واویلا کم برگ شکیبایی نیست
هیچ مشکل بتر از محنت تنهایی نیست
پشتم از بار فراق تو دو تا شد چه عجب
که ز بی قوّتی ام قوت یکتایی نیست
من و سودای تو من بعد که جاهل باشد
[...]
هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست
ضایع آن دیده که بر طلعت زیبائی نیست
اگر از دوست تمنّای تو چیز دگرست
اهل دل را بجز از دوست تمنّائی نیست
ای تماشاگه جان عارض شهر آرایت
[...]
چون ترا میل و مرا ازتو شکیبایی نیست
صبر خواهم که کنم لیک توانایی نیست
مر ترا نیست بمن میل و شکیبایی هست
بنده را هست بتو میل و شکیبایی نیست
چه بود سود از آن عمر که بی دوست رود
[...]
سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست
ماه را، با رخ تو، دعوی زیبایی نیست
هر که بیند، گل روی تو و عاشق نشود
همچو نرگس، مگرش دیده بینایی نیست
امشب از چشم تو مستم، مدهم، می ساقی
[...]
«یعلم اللّه» که مرا از تو شکیبایی نیست
طاقت روز فراق و شب تنهایی نیست
دین و دنیا چه بود وصل تو خواهم که مرا
هیچ کامی دگر از دینی و دنیایی نیست
ناگهت در گذر خلق بگیرم روزی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.